از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

اخر شد

حس نوشتن ندارم

اما

خوابم نمیبرد

این خانه ی شلوغ و درهم هنوز نامرتب است

چون من کار کردن با دریل را بلد نیستم

و البته مهمتر اینکه ما دریل نداریم

و من زور بازو 

بایستم روی چهارپایه انهم دریل بدست

چه خیالاتی

بچه که بودم به ورزشهای رزمی علاقه داشتم

فقط علاقه 

نه انقدر که مثل دختر همسایه

بروم با مردها کاراته کار کنم

انوقتها مربی کاراته زن نبود

الان هم دیگر دیر است

با این شکم پاره که نمیشود مشت خورد

اینها را دیشب نوشتم

صبح شد

شب شد

روز شد

شب شد

دودورودودودودورودودو

عید شد

سیصدو شصت و چهار روز گذشت

دوباره عید خواهد شد

بر مدار تکرار زیست میکنیم

خدایا ما یتیمان ال محمدیم

گم کرده راهیم

نه رجب دردی از ما میزداید

نه رمضان چاره ساز است

قبل از اینکه کاملا از دست برویم

مهدی را بفرست


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد