سیل
می ایدو
میشوردو
میبرد
مراهم برد
به سالهای قبل
به لب رودخانه ی دز و سبزه قبا
به اردوی راهیان نور
ان روز دز ارام بود
همه دستی بر اب
و برخی تنی بر اب زدیم
و ناهاری که لب دز خوردیم
و پرتقالی که به من نرسید
و ام جی که همان حوالی زندگی میکرد
و شاید هم میکند هنوز
و اعظم که در خرم اباد ساکن بود
و من خبری از او ندارم
و الهی که همه به سلامت باشند
شیراز نام دیگر من بود،
و تو نارنجستان عطر
بادام تر
غزل باغهای دور
غزل من..
همین.
باز شیراز انگار وضعش خوبه یکی بیاد خوزستانو نجات بده
نکنه آسیه هم مثل من با هر حادثه ای کله پا میشه توی گذشتش؟
من پوچ نیستم، گاهی خستگیهامو توی کافه میذارمو نقابمو به چحهره میزنمو میرم توی دنیای واقعی.
هراسان مسیحیست که راه صومعه گم کرده باشد...
ذهن ناخوداگاه میره درگذشته ها سیروسلوک، اما جدیدا گذشته ها کمرنگ شدن