دیروز تو تاکسی بودم....
آقای راننده برخلاف قوانین و مقررات در حین رانندگی گوش جسم را به نوایی درهم برهم سپرده بود... با این مضمون که از اول دلت باهام نبود و گذاشتی رفتی و... تنها موندم و... .از این خضعبلات...
شانس آوردم که اون دوروبر دیوار نبود وگرنه سرمو زده بودم ...نه زدن که چه عرض کنم...کوبیده بودم... به دیوار و خلاص...
هر کوره دهاتی که میری ....نوای عشقی آتشین بر آسمان است...
بابا جان عشق میوه ی معرفت...نه هزار جور...دیگه نگم چی...
با دل مردم بدخت چی کار داری...آخه...
هر کسی برا خودش یه دل داره