از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

عشق

دیروز تو تاکسی بودم....

 آقای راننده برخلاف قوانین و مقررات در حین رانندگی گوش جسم را به نوایی درهم برهم سپرده بود... با این مضمون که از اول دلت باهام نبود و گذاشتی رفتی و... تنها موندم و... .از این خضعبلات...

شانس آوردم که اون دوروبر دیوار نبود وگرنه سرمو زده بودم ...نه زدن که چه عرض کنم...کوبیده بودم... به دیوار و خلاص...

هر کوره دهاتی که میری ....نوای عشقی آتشین بر آسمان است...

بابا جان عشق میوه ی معرفت...نه هزار جور...دیگه نگم چی...

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ب.ظ

با دل مردم بدخت چی کار داری...آخه...
هر کسی برا خودش یه دل داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد