عروس به مادرشوهر:
مامان خیلی وقته مشهد نرفتم میتونین بیست و چهارساعت بچه ها رو نگهداری من برم پابوس آقا و برگردم؟
مادرشوهر: بله
عروس:
چقدر بی شعورِ مادرشوهرم، نمیگه این بچه هاتم تابه حال زیارت نرفتن بردار ببرشون ی زیارتی کنن!!!
جل الخالق!
تلاش قابل توجهی کرد که با وی ازدواج کند
اما حالا
او را در رستوران منتظر می گذارد و با همکارانش به کافی شاپ می رود؟
چرا؟
از همان ابتدا فهمیده بود که دو دنیای متفاوت دارند
اما
دوست داشت وقتی در کنار آن زیبا رو راه می رود
همه به او نگاه کنند
و حسرت بخورند
( جدایی در کمینشان است)
زن به سبک خودش زندگی می کند
و این مرد از نقش بازی کردن و سرکوب خواسته های خودش خسته شده
و سبک زندگی خودش را در پیش گرفته است
سبکی کاملا متناقض با سبک زندگی آن زیبا رو
مرد مقصر است بخاطر صادق نبودنش
و زن تنبیه میشود بخاطر دلبری با قیافه اش
اگر زیبایی ها را پوشیده نگه میداشت
اول شخصیتش دیده میشد
نه زیبایی دلفریبش
و حالا باید طعم جدایی را بچشد
و از همه بدتر حس خیانتی که به او شده است او را له خواهد کرد
چه کرده اند این زنها با مردان
که مردان بسیاری را میبینم
گریزان از ازدواج
اما
نشسته بانتظار روزی
که سیندرلای زندگیشان
با کفش تق تقی و لباس پرنسس
سر راهشان سبز شود
سیم سیم
و غار دزدان بروی علی بابا گشوده شود
هم پولدار شوند
هم صاحب سیندرلا
و شاید همه ی اینها تاثیرات زمانه باشد نه زنان
همین زمانه که به ادمها تلقین میکند همه جای بدنشان باید سفید باشد
وگرنه باید خجالت زده باشند و شرمگین
همین زمانه که برسرانگشتان کفرسیستماتیک می چرخد
کفری که ازسیاهی رنگ پوست سیاه پوستان گذر کرده است و
اینک به لایه های زیرین لباس من و تو رسیده است
به ما تلقین می کند باید سفید باشی
سفید نیستی؟غصه نخور
ما پول میگیریم سفیدت می کنیم
پول به جهنم
وقتت را هم میگیریم
عمرت را هدر می دهیم
پول نداری؟
پس بشین غصه بخور و شرمگین باش
یا دزدی کن و سفید بشو
لعنتی
هربازی که راه می اندازد دو سربرد است
اندر مردان بی خاصیت این روزگار
سخن گفتن هست بسی بسیار
اما خلاصه اش اینکه
با زن چه کرده است
این وجود سراسر احساس و عاطفه را
مبدل کرده است به کوه سنگی سرد و بی وجدان
که رو از طفل معصومش برمیگرداند
مامان گفتنهای نازک و ظریف اورا نمی شنود
واو را در راهروی دادگستری رها ساخته و
بدنبال سرنوشت می دود
خسته نباشید مرد نماهای گرامی
فرهنگ و رسوم ما
بار گذاشتن اولین گام برای آغاز زندگی مشترک و
تشکیل خانواده
یعنی همسرگزینی را بر عهده ی مردان گذاشت
اما
مردها از پس آن خوب برنیامدند
بدرستی عمل نکردند
برخی با عجله
برخی با سهل انگاری
برخی با وسواس
برخی با ملاکهای غلط
پیش رفتند
تا رسیدیم به اینجا که هستیم
جایی که هر زنی باید بدنبال منبع درامدی برای فردای خویش باشد
چون احتمال اینکه زیر چتر حمایت مردی قراربگیرد
کم و کمتر میشود
هر زنی باید بکوشد تا بخشی از زن بودنش را حذف کند
چون احتمال اینکه بتواند مادر و همسری دایمی باشد هرروز کم و کمتر میشود
دوست دختر بودن چیزی جز لکه دارشدن و له شدن نیست
مثل همان قورباغه ی ارام پز
امروز به این دل ببند
فردا به ان یکی
چه دل بستنی؟
بی ثمر
قیافه
تیپ
ثروت
شغل
کلاس اجتماعی
پرستیژ
اینم از مرغهای باغ ملکوت که
چندروزی قفسی ساختند از بدنشان
تبدیل شدند به این
حوری بهشتی میجویند برای ازدواج
ازخودش میترسد
میترسد اگر بگوید چنین و چنان است
جواب رد بشنود
تو که انقدر ترسناکی
خودت از خودت میترسی
یکی دیگه با این من ترسناک شما
چه جور کنار بیاد؟
خوب نمیتونه
طلاق میخواد
بعد امار طلاق میره بالا
خوب خودتو افشا کن درست
شاید ی شیردلی پیدا شد
زنت بشه
از این جماعت بدم میاد
دیگرانو بدبخت خودخواهی خودشون میکنن
زنی زیبا
که به هوو مبتلا شد و
با وجود شش بچه
راهی جز ماندن نداشت
این را ما از پشت اکواریوم زندگی اش تماشا میکنیم
حقیقت درونش را نمیدانیم
مثل امروز
که رفتنش را نظاره گریم
و بیخبرانه برای مرگ نابهنگامش چرایی میکنیم
مگر مریض بود؟
چیزیش نبود بنده خدا
و شویش ماند و هوویش
ای چه جالب
یاد چرخ زاپاس ماشین افتادم
حالا شوهرش تنها نیست
چون از قبل بفکر بوده
اگر الان با این سن و سال و شش بچه ای که تبدیل شده اند به دوازده نفر منهای بچه هایشان
و ورشکستگی و اینجور مسایل
قصد زن گرفتن میکرد
هیچکس زنش نمیشد.
اماالان مشکل تنهایی ندارد
تاحالا به زن دوم از این دید نگاه نکرده بودم
و زنی که میتواند به همه شکلی دربیاید
و هر نقشی را بپذیرد
مثل اب
دوست دارم ی تحقیقی کنم
راجع به
نقش موقعیت اجتماعی زنان در ازدواج موفق و تداوم زندگی مشترک
فصل اول از نظر اقایان
فصل دوم از نظر خانم ها
تعریف موقعیت اجتماعی هم مهم هست
بیشتر به شغل برمیگرده
شاید هم فعالیتهای خیریه یا فعال محیط زیستی
ثروت خانوادگی
موقعیت والدین یا یکی از اقوام درجه یک
زیبایی ظاهری
تیپ روز داشتن و نداشتن
ادم میماند چه کند؟
داشتم در تلگرام طلایی غور میخوردم
که چشمم افتاد به عروسهای طلاقی فامیل
نه اینکه چون فامیل شوهر هستم ها
نه
بعنوان فرد منصف بیطرف میگویم
اگرچه در ابتدا همسران خوبی بودند
اما
ناگهان
تغییر روش داده و تبدیل به اژدها شدند
البته نه در روابطشان با من یا افراد فامیل
بلکه در مهمترین و مبنایی ترین رابطه
یعنی
رابطه ی همسری
همسرانشان را تبدیل به همسنگری
در راستای خواسته هایشان نمودند و
وقتی این همسنگر از پا درامد
از رویش با تانک رد شدند و رفتند
بی محابا
بدون درنگ
و نمیدانستند این همسنگر له شده
میماند انطرف پلهایی که پشت سرشان خراب میشود
و
دیگر دست یافتنی نیست
عشق جز جاذبه و کشش بین دو جنس نیست
یعنی
زیاد قابل اعتماد نیست
محکم نیست
همین طلاقی دوم
که اینک در کشاکش دادگستری رفتن است
شوهری مجنون داشت
که بخاطر رسیدن بهمین طلاقی
کارها کرد فرهاد افکن
و بعد از ازدواج چقدر خوش بودند و
چه سختیهایی را باصبوری تحمل کردند
تا زندگی دو نفره شان جان گرفت
شکوفا شد
من هنوزم در بهت و ناباوری
به این کشاکش تلخ مینگرم
ادم از این جهت میماند که نمیداند با این طلاقیها
رابطه داشته باشد یا نداشته باشد
اگر بخواهی نداشته باشی که معقول نیست
چون با شوهرش مشکل داره نه با من
اما
من هم فامیل همان شوهر هستم
که
فعلا بد است
رابطه داشتن بدتر از نداشتن است
چون
..
چونش را نمیتوانم در قالب کلمات دربیاورم
فقط باید بود و دید و چشید
«طلاق وسیله مجازات نیست ریسمان رهایی است ...
هنگامی که امساک زن به معروف امکان ندارد، چاره ای جز آزاد کردن او به احسان باقی نمی ماند...»