در زمانه ای زیست می کنیم
که کار بد هم تعریف مشخصی ندارد
ارزش ها بی اصالت شده اند
و آدم در جنگ شناختی تسلیم بی اصالتی ها می شود
یا خوب و بد را نمی تواند تمیز دهد
یا اگر تمیز میدهد باندازه کافی یقین ندارد تا عمل کند
و اینچنین سردرگمی و نتیجتا بی ارادگی شکل می گیرد
مثلا سفر لاکچری به قطب اگر کار خوبی بود
پس چرا عزل شد؟
اگر کار بدی بود
دیگر جلسه ی تودیع چه هست؟
هجمه های رسانه ای علیه قطب را بی انصافی دانستن یعنی چه؟!
من خنگم
یا تضاد در رفتار و گفتار کاملا مشهود است؟