در حیاطشان باز بود
تکه پارچه ای سیاه، آویخته
و یک اعلامیه
تمام شد
او هم همسفر ازراییل شد
زن مهربانی بود
با یک سلام گرم و
احوالپرسی پر از مهر و محبت که تمام اعضای خاندان را در برمی گرفت
او جایش خوب است
ان دنیا آشنای گردن کلفت دارد
خوشبحالش
ولی شاید اگر با انتخاب پسرش برای ازدواج موافقت می کرد
جایش بهتر می بود
شاید هم حالا که مخالفت کرده است جایش بهتر باشد
ولی پسرش لج کرد و دیگر ازدواج نکرد
لج کرد و سر کار نرفت
نشست توی خانه
و حالا تنها مانده است