رگ گردنش باد کرده است
چون احساس می کند
دولت باید به او وام بدهد
تا او اندیشه های خود را به منصه ی ظهور برساند
و حالا که از وام خبری نیست
به خودش حق میدهد
به زمین و زمان بدوبیراه بگوید
آنهم فقط برای بیست میلیون تومان
این درحالیست که میتواند
این مبلغ را بافروش طلاهای همسرش تامین کند
و اندیشه های خود را در معرض آزمون و خطا قرار دهد
ولی این کار را نمی کند
چرا؟؟؟
چون خودش هم اطمینان ندارد به مثمر ثمر بودن اندیشه هایش
و حاضر نیست خطر کند
بهمین راحتی
پس فحش دادن راحت تر است
و اینکه وامهای بانکی موجب شکوفایی خاصی نمیشوند بهمین علت است:
یا وامها خرج مصرف میشوند
یا خرج خرید املاک
و در راه تولید مطمین صرف نمیشوند
و بانکها نظارتی بر این موارد ندارند