او از حیز انتفاع افتاده بود
بعنوان مرد خانواده توانایی کار کردن نداشت
سکته ی مغزی او را اسیر بستر کرده بود
حتی غذایش را به دهانش می دادند
این فقط چشمانش بودند که به اهل خانه می نگریستند
و نفسی که می امد و می رفت و دل خوشی همه بود
دیروز نفس رفت و دیگر نیامد
چشم ها بسته شدند و بسته ماندند
ناله ها به اسمان رفت و
اشک ها از چشمه ی جوشان چشم ها جوشیدند
و غم سنگینشان مهمان خانه ی دلمان شد
پدری که فقط جسم بود
رفتنش اینچنین دردناک و غم گداز بود
پس نبودن پدری که مرد خانه و نان آور است
محافظ و پاسدار است
ولی و امام است
چقدر می تواند سخت باشد؟
السلام علیک یا رقیه
به
انقدر دست و پا زد و
در این چند روز اخر عمرش
که نمیدانست واپسین روزهاست
فحش داد و ناسزا و
روحش را چروک کرد
برای دنیایی که قرار نبود در ان ماندگار باشد
برای بنزینی که قرار نبود بسوزاند
حال باید در این خاک سرد باران خورده
بخوابد و پاسخگوی نکیرومنکری باشد
که هیچ بفکرشان نبود
یعنی اخرت هم از ما دزدیده شده
یا خودمان فراموشش کرده ایم؟؟؟
زنی زیبا
که به هوو مبتلا شد و
با وجود شش بچه
راهی جز ماندن نداشت
این را ما از پشت اکواریوم زندگی اش تماشا میکنیم
حقیقت درونش را نمیدانیم
مثل امروز
که رفتنش را نظاره گریم
و بیخبرانه برای مرگ نابهنگامش چرایی میکنیم
مگر مریض بود؟
چیزیش نبود بنده خدا
و شویش ماند و هوویش
ای چه جالب
یاد چرخ زاپاس ماشین افتادم
حالا شوهرش تنها نیست
چون از قبل بفکر بوده
اگر الان با این سن و سال و شش بچه ای که تبدیل شده اند به دوازده نفر منهای بچه هایشان
و ورشکستگی و اینجور مسایل
قصد زن گرفتن میکرد
هیچکس زنش نمیشد.
اماالان مشکل تنهایی ندارد
تاحالا به زن دوم از این دید نگاه نکرده بودم
و زنی که میتواند به همه شکلی دربیاید
و هر نقشی را بپذیرد
مثل اب
وقتی دیروز به دخترش گفت من مثل کوه پشتت هستم
نمیدانست امروز همسفراضراییل خواهد بود
آه و دمی
که خود را کوه میپنداشت
بدرود ای کوه
بدرود
همین چند روز پیش
درحال گذر از خیابان
چشمم افتاد به پیرزن
که به آرامی و سختی
تقلا میکرد تا پاهای نافرمان رافرمان دهد
برای سوار شدن بر مرکب
امروز اما متولد شد
از پیله ی تن رها شدو
به دنیای اعمالش پر کشید
بهشت ساخته است یا جهنم؟
نمیدانم
به هرحال شیعه ی علی است
چندروزی در بیمارستان جهنم می ماند
و بعد راهی بهشت خودش خواهد شد
این چند روز مهلت عن قریب بسر اید
و ما را خواهی نخواهی خواهند برد،
پس اگر با اختیار بروی روح و ریحان است وکرامات خدا
اگر با زور و سختی ببرند
نزع است و صعق است و فشار است و ظلمت و کدورت
نویسنده اش کی میتونه باشه؟
امام خمینی
اگرچه ترس برادر مرگ است
اما
خواب مرگ کوچک است
یا شاید بهتر باشد بگوییم
مرگ سا مثل مهسا
انوقت ما
اسم اتاقهای خانه مان را میگذاریم
اتاق خواب!!!یا اتاق مرگ سا!!!
ما که در فضای بین هال و اتاق و دستشویی
گیرافتاده ایم
بیشتر از نیمی از فضا را هدر
تیرو تخته و تخت مرگ سا میکنیم
مرگ سا برایمان عزیز است
و چقدر از امکانات حداقلیمان را بخود اختصاص داده است
اما
مرگ دلچسب نیست
یک متر پارچه و یک وجب جا
خواب بو دارد
بویی مثل مرده
مرده هم تخت دارد
تخت مرده شوی خانه
مثل تخت اتاق خواب
کمی مرتفع تر
و این یادداشت نهصدمین پست این وبلاگ است
بارو بندیلمان را جمع کردیم
راه افتادیم
رفتیم تا رسیدیم
به سرجای اولمان
سفر تمام شد
سفر که تمام میشود
دیگر تمام شده است
مثل عمر ادمی
وقتی تمام شود
دیگر تمام شده است
کاری نمیشود کرد
راه رفتنی را باید رفت
در سفر کارهای زیادی میکنیم تا راحت باشیم
خوش باشیم
مفرح باشیم
جا رزرو میکنیم
رستوران خوب سرچ میکنیم
اماکن دیدنی را لیست میکنیم
مایو میبریم برای موجهای ابی و....
کفش راحت
لباس گرم
بفکر اخرتمان نیستیم اما
چه کنیم انجا هم خوش باشیم؟
پرکشید و رفت
به اسمانها
فرزندی نداشت
چون مردی او را به همسری انتخاب نکرد
شاید چون نابینا بود
چشم نداشت تا مرد از سر تا پا عیبی را بپسندد
هی
روزگار است دیگر
کاری نمیشود کرد
بی سروصدا رفت
در سکوت مطلق
فقط یک بیب ممتد
بیییییییییب
حالا از اسمان همه را میبیند