از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

مرگ

قدیمترها رسم بود

تا چهل روز پس از درگذشت متوفی

چراغ خانه اش را روشن نگهدارند

یک چراغ روشن

و پنج شنبه ها

فامیل دورهم جمع میشدند

برای رفتن به سر مزار متوفی

و بدینترتیب

علیرغم درگذشت بزرگ خانواده

اعضای فامیل مثل دانه های تسبیح کنار هم می ماندند

اما اکنون

اگرچه در شهر ما

این رسم هنوز پابرجاست

و من قبلا فکر میکردم

این کارها زاید و بیهوده است

حالا متوجه ی اثار مثبت این رسم شده ام

اینکه فامیل از هم نپاشد

ولی شهرهای دیگر را نمی دانم


مرگ

بعله

و مرگ ان عزیز از دست رفته همچنان کش می اید

کوچه پر از ماشین است

و ادمها دلشان نمی اید بروند خانه هاشان

بنحوی زندگی دسته جمعی را همه دوست دارند حتی انها که خوششان نمی اید

فردا هم قرار است برویم سر مزار

هنوز بازماندگان ارام نشده اند

و من تازه فهمیدم

که نصف غش کردنها و قفل شدنها را ندیده ام

چون تحمل ان محیط پر از جیغ برایم سخت بود

زود برگشته بودم خانه خودمان

حالا نه اینکه این تصاویر دیدنی باشدها

نه

از این باب گفتم

که ما ادمها چه واکنشهایی داریم

به چیزی مثل مرگ

که قرار است برای همه مان اتفاق بیفتد

فکر کنم ذهن ناخودآگاه می اید وسط و

فرمان را میگیرد دستش

هنوز باورم نمیشود

ان مرد را

ان نعره ها را

ان حال بدش را

که هنوز هم ادامه دارد...


و ان عروس خانم را

که شاید سالی پنج بار بدیدار ان عزیز سفر کرده می امد

ولی باز در مراسم ختم جیغ میکشید؟؟؟


و البته پسر متوفی

که سالی یکبار هم بدیدن ان عزیز از دست رفته

نمی امد

و همچنان بی تفاوت به زندگی اش ادامه می دهد


فکر کنم این پسر میداند با خودش چند چند است!

و یا شاید ان عروس وجدان بیدارتری دارد که النهایه به اشتباه خود پی برده است!


و در انتها متوجه خودم شدم

که اگرچه ریز ریزو بی سروصدا اشک میریختم

ولی در واقع

مشغول سنجش و توزین اعمال دیگران بودم

در غفلت تام و تمام از خودم

شاید من هم اگر به خودم رجوع کرده بودم

جیغ میکشیدم

بنفش

و بلندتر از نعره های ان مرد محجوب



مرگ

او هم رفت...

سرم درد می کند

همه ی نزدیکان متوفی 

از مردو زن

پیرو جوان

نعره میکشیدند

من دیده بودم

زنها در مراسم خاکسپاری جیغ میکشند و 

غش می کنند و دهانشان قفل میشود و...

ولی مرد ندیده بودم به این وضع عربده بکشد

ان هم این مرد

سربه زیرو ارام و موقر و موجه و متین

ان هم مرگی که قابل پیش بینی بود

بعلت سن بالا و انبوه بیماریهایی که ان عزیز از دست رفته را بشدت آزار میداد

و ما دست به سینه نگاه میکردیم

و البته بین خودمان و مرگ فرسنگها فاصله میدیدیم

و من نگاهم دنبال

انها بود که سربرهنه و ناخن کاشته به تماشای

تدفین متوفی نشسته بودند

و حتما این روز را مثل ما از خودشان خیلی خیلی دور میدیدند

راستی اینها از مرگ نمیترسند؟

شاید ما ترسو هستیم و

مرگ ترسی ندارد



جنازه را آرام آرام به طرف گور می برند

سه بار روی زمین می گذارند و بعد در کنار خود گور لختی تامل می کنند

روحانی اعلام کرد نامحرمان بروند عقب و

محارم بیایند جلو

متوفی نه عدد نوه ی ذکور داشت

تا دور کفن را بگیرند و بگذارند داخل گور

ما چی؟

چه کسی تک فرزند دارهایی که دیر ازدواج کرده اند را داخل گور خواهد گذشت؟

دنیای بدون محارم برای یک زن مسلمان چه شکلی است؟

یاد تدفین حضرت معصومه افتادم

که هیچ محرمی نبود و دو سوار آمدند ...


پدر

او از حیز انتفاع افتاده بود

بعنوان مرد خانواده توانایی کار کردن نداشت

سکته ی مغزی او را اسیر بستر کرده بود

حتی غذایش را به دهانش می دادند

این فقط چشمانش بودند که به اهل خانه می نگریستند

و نفسی که می امد و می رفت و دل خوشی همه بود

دیروز نفس رفت و دیگر نیامد

چشم ها بسته شدند و بسته ماندند

ناله ها به اسمان رفت و

اشک ها از چشمه ی جوشان چشم ها جوشیدند

و غم سنگینشان مهمان خانه ی دلمان شد

پدری که فقط جسم بود 

رفتنش اینچنین دردناک و غم گداز بود

پس نبودن پدری که مرد خانه و نان آور است

محافظ و پاسدار است

ولی و امام است

چقدر می تواند سخت باشد؟

السلام علیک یا رقیه

بیا

به

انقدر دست و پا زد و

در این چند روز اخر عمرش

که نمیدانست واپسین روزهاست

فحش داد و ناسزا و

روحش را چروک کرد

برای دنیایی که قرار نبود در ان ماندگار باشد

برای بنزینی که قرار نبود بسوزاند

حال باید در این خاک سرد باران خورده 

بخوابد و پاسخگوی نکیرومنکری باشد

که هیچ بفکرشان نبود


یعنی اخرت هم از ما دزدیده شده

یا خودمان فراموشش کرده ایم؟؟؟

بنده خدا


زنی زیبا 

که به هوو مبتلا شد و

با وجود شش بچه

راهی جز ماندن نداشت

این را ما از پشت اکواریوم زندگی اش تماشا میکنیم

حقیقت درونش را نمیدانیم

مثل امروز

که رفتنش را نظاره گریم

و بیخبرانه برای مرگ نابهنگامش چرایی میکنیم

مگر مریض بود؟

چیزیش نبود بنده خدا

و شویش ماند و هوویش

ای چه جالب

یاد چرخ زاپاس ماشین افتادم

حالا شوهرش تنها نیست

چون از قبل بفکر بوده

اگر الان با این سن و سال و شش بچه ای که تبدیل شده اند به دوازده نفر منهای بچه هایشان

و ورشکستگی و اینجور مسایل

قصد زن گرفتن میکرد

هیچکس زنش نمیشد.

اماالان مشکل تنهایی ندارد

تاحالا به زن دوم از این دید نگاه نکرده بودم

و زنی که میتواند به همه شکلی دربیاید

و هر نقشی را بپذیرد

مثل اب



کوه


وقتی دیروز به دخترش گفت من مثل کوه پشتت هستم

نمیدانست امروز همسفراضراییل خواهد بود

 آه و دمی 

که خود را کوه میپنداشت

بدرود ای کوه

بدرود


تولد

همین چند روز پیش

درحال گذر از خیابان

چشمم افتاد به پیرزن

که به آرامی و سختی

تقلا میکرد تا پاهای  نافرمان رافرمان دهد

برای سوار شدن بر مرکب

امروز اما متولد شد

از پیله ی تن رها شدو

به دنیای اعمالش پر کشید

بهشت ساخته است یا جهنم؟

نمیدانم

به هرحال شیعه ی علی است

چندروزی در بیمارستان جهنم می ماند

و بعد راهی بهشت خودش خواهد شد