چندوقتی است
یادی از مرگ نکردم
چون حالتهایی برای ادمی پیش می اید
که
از مردن بدتر است
حالا نه اینکه فکر کنید مردن بد هست ها
نه
دست خالی مردن بد است
انهم با این وضع دلار
بعد فامیل مجبور میشوند بقول خودشان
برای حفظ ابرو
گلریزان راه بیندازند برای برگزاری مراسم ختم!!!
من واقعا متعجبم
تاوقتی طرف زنده بود
بیخیالش بودن
حالا که مرده ...
یکی دیگر هم همین دیروز مرد
اینو دوم نوشتم چون خبر مرگش دومتر امد
با چند لحظه تاخیر
حالا شاید زودتر مرده باشد
اری هیچ بعیددددد. نیست
چون دوماه پیش دکترها جوابش کرده بودند
اون اولی دوروز پیشتر جواب شده بود
این دومی خیلی حساس بود خیلی زیاد
اصلا حوصله سروصدای بچه رو نداشت
اگه بعدا وقت کنم توضیحات تکمیلی مینویسم
و خلاصه
اینچنین بود که در یک روز
دوتن از افراد فامیل برحمت خدا رفتند
کاشکی مناسبات و مراسمات ختم متوفی در ایران تغییر کند
من میتوانم برای تغییرش
وصیت کنم برای من مراسمات بعد از فوت را مثل ژاپنیها برگزار کنند
فقط افراد درجه یک خانواده
دفن کنند و غذایی بخورند و برن دنبال کاراشون
هیچکس لازم نیست بیاد عرض تسلیت
هیچکی
بعدا نوشت اینکه مراسم ختم مرحوم گلریزانی تمام شد در کمال ابرومندی چقدر هم ذوق میکنند که این مراسم را برگزار کردند و مقداری رایس و دجاجة بهمراه اشر به و اکمله ریختند توی شکم مردم و مردم فهمیدن این بنده خدا چهارتا فامیلم داشته و الان بشدت بخود مفتخر هستند فکر میکنند پنالتی کریسو گرفتند
من نمیتونم باهاشون همراه بشم بهمون دلیلی که قبلا گفتم
این بنده خدا عاشق بود
اما هیچکس براش پا پیش نزاشت
هیچ بزرگتری برای این یتیم بی پدر و مادر، بزرگی نکرد
ولش کن حوصله ندارم
غصه زندگی متوفی زیاده خیلی زیاد
شاید بعدا بنویسم
البته شاید
اوه
اره
یادم نبود
قبلا دیده بودمش
خیلی خیلی زیاد
هرروز از جلوی مغازش رد میشدم
میرفتم مدرسه
اره اره
حالا یادم امد
راست میگی؟
جدا؟
اونکه جوون بود
شب خوابید و صبح بیدار نشد!!!
اووووه طفلکی
چه مرگ نابهنگام زودهنگامی
اره
فقط همین
طفلکی
طبق معمول
ما از مرگ فاصله ی خیلی خیلی زیادی داریم
انقدر زیاد که انگار نامیرا هستیم
الان که شارژ گوشیم تمام بشه
هی چراغ قرمز میده
کاش عمر ادمم اینجوری بود
نزدیک اخراش که بود
ی الارمی میداد
فکر مرگ رهایم نمیکند
هفته ای که گذشت هرر روز تشییع جنازه بود
ان هم در دو سانس صبح و بعداز ظهر
یکی از مزایای نزدیک مسجد بودن هم همین است دیگر
البته در شهرما که انقدر بزرگ نشده هنوز
که میت را از اینور بشورندو
سرد سرد
تازه تازه بگذارند توی قبرو
رویش را با سیمان پتو کنند
اینجا هنوز مرده ها برای خودشان داستانی دارند
تا برسند به خانه اخر
بعدش هم خانواده مرحو م داستانی دارند
تا از دست جماعت تسلیت گو راحت شوند
همه چیز خیلی وقتگیر و هزینه برو حوصله بر است
همه چیز هست جز درس عبرت
درس عبرت هم باشد برای مرده بعدی
هوم
سرانجام پس از یکماه بستری در ای سی یو
جام مرگ را نوشید و دست در دست اضراییل نهاد
اگر این تخت ای سب یو نبود
یکماه پیش رفته بود و
الان دیگر بقول خودمان جاسامان شده بود
اما حالا تازه باید برود ببیند چه خبر است و
جایش کجاستو چه باید کرد
مرحومه تا حد زیادی پسر پرست بود
کل ارثیه هنگفت پدری اش را
خرج عیاشی و تفریح پسرجانش و عروس جانش کرد
انوقت رسید به جایی که
دست نگاه کن داماد شد
ای قوم بدنبال پسر رفته بیایید
درس عبرت بگیرید بگیرید
انقدر این روزهای ادمهای بسیاری جام ابدیت را نوشیدند
که نتوانستم برای هیچ یک پستی بنویسم
اخر هر مرگی چیزی در ادم بیدار میکند
کمرنگ و کوتاه
یا
پر رنگ و ماندگار
اما این مرگها
امدند و هنوز نرفته
بعدی امد
مثل واگنهای قطار
مرگهای شوکه کننده
دسته جمعی
خانوادگی
پدر و پسر باهم
زن و شوهر باهم
اخرشم ختم شد به زلزله کرمانشاه و آوارو...
بنظرم بدترش
دخترخاله مامانو پدر دوستم هست
که با حال بسیار بد از بیمارستان مرخص شدند و
دکترا گفتن بزارین تو خونه جان بدن
هم خود مریض اذیت هم اطرافیان در عذاب
یک چشم اشک و یک دل پر خون
هاج و واج موندم به کدوم غصه بخورم
یک کنج باز نموند تو این دلم
همه جاش سودا زده و پر مصیبت
نانوا بود
نان میپخت و به مردم میفروخت
دیگر نمیفروشد
ایا این نانوایی دیگر نان ندارد؟
نه
تعطیل نشده است
نانوای دیگری استخدام خواهد شد و
نان مردم را خواهد پخت
اما ان نانوای اولی دیگر وقت ندارد
حالا که رفته است ان دنیا
باید برودپاسخ نکیر و منکر را بدهد
ببنید چند درصد از نانهایی که دست مردم داده
خدابیامرزی برایش داشته و
چقدر حق الناس به گردنش انداخته
بعله
همین نانهای خمیر و ناورا و شبه سنگی که فروخته
به این خیال که گوربابای مشتری
حالا میشود
وبال گردن خودشو
سراشیبی گور
بالاخره پیروز شدند
سلولهای سرطانی
با گل بخودیهایی که
شیمی درمانی و برق درمانی زدند
حالا مهدی هم شده است مثل هانی
یتیم و بی پدر
دخترک را سالی یکبار زنده به گور میکنند
و او در انتظار زنده به گور شدن سال بعد
هرلحظه میمیرد
او مکلف است روز عاشورا نذری پخش کند
میان جمعیت سیاه پوش
نذر مادرش است
نذری برای پسردار شدن
مردن تو ماه رمضان خیلی سخته
البته برا بازماندگان
چون همیشه فامیل راه دور وجود داره
پس با زبان روزه و دل داغدار
باید بفکر سحری صبحانه ناهار افطارو شام باشی
هوا هم گرم باشه
که دیگه نور علی نور
وباز این صدای اشنا
در کوچه پس کوچه ها طنین انداز شد
و این بار باصدایی بلندتر و بلندتر از همیشه
میبردند او را بسوی خانه ی اخر
خانه او نورانی است
گرم است
روشن است
مثل اخلاقش
مثل صفای درونش
و دیگر او رٱی نمیدهد
همانجا نشستم
کنار خیابان
با قیافه ای پژمرده و درهم
منتظر بودم
تا داروها پیچیده شود
چقدر شلوغ بود
داروخانه
به رهگذران مینگریستم
به رفت و امدها
به تیپها
به ارایشها
به حسن جوهرچی که رفت
و این جمله که محمد گم شده؟
به پلاسکو
به مردن توی استخر
همه ی این اتفاقات گذشتو
دنیا همچنان باقی است
عصمت خاله هم رفت و
در همهمه ی اخر سال گم شد
اوه
بعله
این حرفها که صبح حالش خوب بود
قراربود باهم برویم روضه خوانی
چند دقیقه قبل از کنارم رد شد
و...
هیچ تاثیری ندارد
چه برای او که قبض روح شد
چه برای ما که ایستادیمو حرف میزنیمومنتظر تشییع جنازه هستیم
خدا بیامرزش
روزهای بسیار از کنار هم گذشتیم و احوالپرسی کردیم
حالا ما همسایه ها در جمع فامیلش غریبه هستیم
ولی روزهای بیشتری متوفی را دیدیم و دستش را به گرمی فشردیم و کمک حالش بودیم
ما واقعا هم سایه بودیم نه فامیل شناسنامه ای
او را هم بردند و بچه هایش تنهاماندند
اینک شوهرش میرود باشادی و بالفور زن جدیدمیستاند
درست مثل اقای ت
و نمی دانم چرا زن دوم حس بدی را در انسان زنده میکند
انگار زن دوم از نژاد تناردیه است
اصلا انگار تقصیر زن دوم است که زن اول "می می رد"
اگر تقدیر زن دوم این نبود که زن یک مرد زن مرده بشود
انگاه زن اول هم" ن "می مرد
اوه بله درست است
همیشه پای یک زن درمیان است
البته تقدیرش از ان زنهایی که تقدیرشان این بوده که زن دوم مردی و هووی زن زنده ی دیگری شوند که بدتر نبوده
لابدا اقای ت با خودش فکر کرده است این چندسالی که زنم مریض بود و همه اش سختی کشیدم در راه و نیم راه دکتر و تهران و بیمارستان
حالا که از شر این مشکل خلاص شده ام وقتش است که به خودم جایزه بدهم
به خودم برسم
بنابراین پس از وفات همسر
زرتی زن دیگری اختیار کرد
و این اتفاق انقدر سریع و غیرمنتظره بود برای همگان که اب را به کفن مردگان خشکانید
دیدین بعضی وقتها ی چیز خوشمزه میخوریم
بعدش چیزی نمیخوریم که مزه دهان باقی بمونه
لابدا زن اولش خوشمزه نبوده ...
وگرنه تجدید فراشو سرعت!!!!
مگه داریم مگه میشه؟
ادم پانزده سال با ی حیوون زندگی کنه بهش انس میگیره
اونوقت چطور هنوز نکیرو منکر تو راهن تا برن سراغ متوفی
اقای ت زن اختیار کرد؟
جل الخالق
بعد از تشییع جنازه:در هرحال بنمایندگی از بانوان سرزمین سبزم از اقای ت ،همسر این بانوی تازه برحمت حق شتافته و همه ی اقایانی همانند انها سپاسگزاری میکنم از اینکه از اغاز بیماری تا اخرین لحظات صمیمانه در کنار همسران بیمارشان مانده و تیمارداری کردند
از پشت شیشه نظاره گر عبور عابران هستند
چشم های مردان و زنان در خاک خفته
در قاب عکس مرگ
که بیادگار مانده است
بهار است و بهار است من نمیرم
تابستون فصل کار است من نمیرم
پاییز فصل قوت است و قناعت
زمستون بد مجال من نمیرم
تشییع جنازه بود
رهگذران
اهالی محل
کسبه
جمعیت سیاه پوش
چند قدمی میت را بدرقه کردند
آنها بدرقه اش کردند
اعمالش به استقبالش خواهند رفت
حاجی صفر هم رفت
هر روز لنگان لنگان و کمر خمیده راه می افتاد بطرف مسجد
سرراه برای ماشینها عبوری عصایش را تکان میداد
تا کسی پیدایش شود سوارش کند
حالا ما هم پاداریم هم کمر
راه مسجد را هم بلد هستیم
اما...
بهتر است بگذاریم برای زمان پیری
با عصا و کمر خمیده
آهسته و آرام
حتما کسی پیدا میشود ما را هم سوار کند
کاروان عزا
آهسته و آرام به پیش میرفت
بدون هیچ شتابی
مرده شورها میشستندو
گورکنها حفر میکردندو
مصیبت زده ها میگریستند
همه اش تکراری است میدانم
تکراری تر از هر تکراری
واقعیتر از هر واقعیتی
امــــــــــــــــــــــــــــــــا
خیلی شیک و آرام چشمهایمان را برویش میبندیم
او هم رفت
سمیه ما پر داره
بچه و شوهر داره
نمیتونه پر بزنه از تو کما دربیاد
نه داد کنید نه بیداد
پرپرپر سمیه پرید
رفت و به اون دنیا رسید
به حق شرف لا اله الا الله
بلند بگو لا اله الا الله
دویدم پشت پنجره
تا ببینم جماعت سیاه پوش را
ندیدم جز
روزمرگی
آمدم بنویسم
از مرگ
از داغ دل
از جدایی و دلتنگی
از بی قراری های دم به دم
از ناله های گاه گاه
از اشک بی امان
از قصه آدمی
آه و دمی
که باورش نداریم
از نگاه آخر
ازخداحافظ آخر
...
باز عکس رنگی درون قاب
جنازه ای برروی دست ها در پیچ و تاب
تابوتی که می رود و می برد
جسم عزیز عده ای را به زیر خاک
اشک ها و جسم های غمزده و سیاه پوش
داغ دیده و جگر سوخته و بسی محزون
می روند و می برند عزیزشان را برای وداع
ما ایستاده ایم پشت پنجره محض تماشا
همه منتظر بودند
که بیاید و با خودش ببرد
روحی را که اقامت درجسم نیمه جانی برایش بسی سخت بود
حالا او رفته است
شده است نو رفته ی نو منزل
ناگهان و یک شبه خشکیده است
دق کرده است
از چه؟
نمی دانم
ما نکاشته بودیمش
خودش درآمده بود
خودش هم خشکید
باد آورده را باد می برد!
اما دلم سوخت
میوه هایش خوشمزه بود
ما اصلا مراقبش نبودیم
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
از بی آبی نخشکیده است
البته از کود هم خبری نبود
همین جور از سم پاشی
درخت از خودش کرم میگذارد
حتما بیمار بوده است و ما بی خبر
این روزها که هزاران بیماری متلون گریبان آدمی را چاک می دهد
حتما درختان را هم دچار کرده است و
ما از خدا بی خبرها از این مورد هم بی خبر
دست بالای دست بسیار است
خیابان را مسدود کرده بودند
سیاه پوشان تابوت بر دوش و
اشک در چشم و
غم بر سینه
نایستادم
رفتم
سریعتر از همیشه
دیدن چهره های ماتم زده و
شنیدن ناله ها و ضجه ها
را طاقت نداشتم
گذر نامه قنبر علی هم صادر شد و
بردندش به دیار باقی
در آن دیار غریب
بی بار و بنه
یا
با باروبنه
خدا به فریادش برسد
قنبر علی از آن عاشق های دود چراغ خورده بود
که به پای عشقش نشست و زن نگرفت
مجرد ماند اما نه بی دغدغه
دل داد ه بود و دلدار در خانه نداشت
هی امان امان امان
فلک داد و فلک داد و فلک داد
آسیه خسته است
باقیش باشه برا بعد
شب همگی پر رؤیا و بی خطر
قرار بود پنج شنبه
جشن تاج گذاری دختر دایی باشد
اما از آنجا که پسرخاله داماد در حادثه ای غیرمترقبه و ایضا ناگهانی
از حالت عمودی به حالت افقی تغییر وضعیت داده است و
اطبا جوابش کرده اند و
مردمی که از یک دقیقه دیگر خود هم بی خبر اند و
خود را رو به حیات می دانند
او را رو به موت می پندارند
هرچند که می دانند
اجل برگشته می میرد نه بیمار سخت
و کسی هم از اجل هیچ کس خبر ندارد
ولی با این حال چون ضریب احتمال زیرخاکی شدن پسرخاله بالا رفته است
درحالیکه ضریب احتمال زیرخاکی شدن دیگران هم چنان در حاله ای از ابهام است
و برای اینکه دست پیش را بگیرند که پس نیفتند
فی الفورطبق موازین واکنش غیرعامل
جشن تاجگذاری مفصل در تالار
تغییر وضعیت داده است به جشن مختصری در منزل عروس خانم در فردا
که فقط بزرگان دعوت هستند و
آسیه هم بدلیل صغر سن از لیست دعوت شدگان حذف شد
و این چنین شد که
سرنوشت پسرخاله داماد در سرنوشت دخترعمه عروس تاثیر افکن شد
و حالا ما فردا باید دوری مادرجان را به جان بخریم
و برای پنج شنبه هم برنامه ای دیگر دست و پا کنیم
باز یکنفر افتاد و مرد و کاشکی ها شروع شدند.
آمده بودم
نغی بزنمو بروم
اما
یک نفر سر زده آمد و نغ های ما را پراند
مادربزگ چند شبی است که خواب مرده ها را می بیند
پدربزگ
خواهر پدر بزرگ
زندایی ها و خاله
حالا مادربزرگ نگران است
این خواب ها یعنی قرار است یک نفر دیگر هم برود آن دنیا
شاید هم آن یک نفر تو باشی آسیه ها؟
شاید
خدا می داند
اگر من بمیرم
دیگر وبلاگ نغ زن هم تمام می شود
بی هیچ رسالتی
همه منتظر بودن الف بمیره
چون سرطان داشت و اطبا جوابش کرده بودن
ناگهان
ب تصادف کرد و مرد
به همین راحتی
سورپرایز می کنه
همه رو مرگ
حالا باید حتما سرطان بگیریم
که بفهمیم قراره بمیریم ؟؟؟
قراره بمیریم
قراره بمیری
قراره بمیرم
می میریم
می ریم
یادت نره
می میریم
رفتیم سر مزار
سری زدیم به خفتگان در گور
به شتافتگان به سرای باقی
به اسیران خاک
به ارواح بی جسم
به اجساد بی روح
به مالکان قدیم
به پدران گذشته
به مادران دیروز
به فرزندان ناکام
به مشاهیر روزگار
چه ساده و ساکت
خفته اند همگان
ما هم روزی خواهیم خفت
ساکت و بی دغدغه
رفته بودیم مراسم ختم
من که نمی رفتم
کشان کشان ما را هم بردند
آخه جلو فامیل زشته
خودتون که می دونید
تو مراسم مکررا برا شادی روح میت فاتحه و صلوات می فرستادن
مکررا شنیده می شد برا شادی روح مرحوم(فامیلی مرحومو می گفتن)
با شنیدن این حرف مو به تنم سیخ می شد
اونم مکررا
آخه نام خانوادگی میت با نام خانوادگی بنده یکی بود
با خودم می گفتم یه روزی هم برا من فاتحه می فرستنا
که یهو یاد سنگ قبر عمه بابام افتادم
آخه اسم و فامیلش دقیقا شبیه اسم و فامیل خواهرم
یعنی الان یه سنگ قبر با اسم و فامیل خواهرم تو قبرستون کار گذاشته شده
که یه روزی دو تا می شه
به همین سادگی
به همین خوشمزگی
پودر کیک آماده مرگ
آیا راست است ؟ .. آیا ممکن است ؟ آنقدر جوان، آنجا در شاه عبدالعظیم ما بین هزاران مردة دیگر ، میان خاک سرد نمناک خوابیده … کفن به تنش چسبیده ! دیگر نه اول بهار را می بیند و نه آخر پائیز را و نه روزهای خفة غمگین مانند امروز را … آیا روشنائی چشم او و آهنگ صدایش به کلی خاموش شد ! او که آنقدر خندان بود و حرف های بامزه میزد.(صادق هدایت) "
وباز مرگ در نزده وارد شد...
مهندس بود ...عمران...
خدمت به نظامش را دی ماه به سرانجام رسانیده بود....
و اینک در آغوش خاک آرمیده است...
و جوان مرگ نام گرفته ...
و یا شاید جوان ناکام....
و باز مرگ است که تجلی می کند
با بغضی در گلو
چشمانی اشک آلود
دلی گرفته
نفسی در سینه حبس شده
هم سرایی خواهیم کرد
سرود آخرین سفر را
برای دیگری
برای قسمتی از روح خود
برای یکی از عزیزان
که در غم نبودنش
خواهیم گریست...
او را به خاک می سپاریم...
به خاک...
به خاک..
به خاک...
نوروز امسال نیز تمام شد سیزده را هم به در کردیم و به خانه بازگشتیم. ما شاد بودیم یا حداقل غمی نبود که بخاطر آن خاطر شریفمان مکدر گردد اما دیگرانی را دیدم که اندوه را بر وجود مقدسم شوراند.چه سخت بود بازدید از کسانی که روبان مشکی زینت بخش سبزه ی عیدشان گشته بود آنها نیز شاد بودند درست مثل دیگران. آنها نیز می خندیدند آنها نیز سر سفره ی هفت سین به انتظار قدوم مبارک بهار نشسته بودند که ناگهان مهمان ناخوانده ای شگوم خانه ی شان شد و اندوه را عیدی عیدشان کرد. کسی منتظرش نبود،مرگ آمد و بی صدا پدر را در آغوش گرفت و رفت. فرزندان ماندند و سفره ی هفت سین و نوروزو جسم بی جان پدر. وقتی همه شاد بودیم آنها گریستند. از مرگ گلایه ای نیست همیشه سرزده می آید عادتش است کسی را خبر نمی کند چرا که هیچکس هیچ گاه در التهاب آمدنش لحظه شماری نمی کند اما با این خاطره ی بدی که روزگار بر فرش خاطرشان نقش زد دیگر هیچ نوروزی برایشان شاد نخواهد بود.
آن هنگام که عزیزی را به خاک می سپاریم . خود در غم تنهایی خویش می گرییم؛زار زده و بر این سرنوشت خرده می گیریم که روزگار دغل چه شد که این چنین بدبخت گشته ام به جرم کدامین گناه ناکرده؟و ناگهان چه می شود ما را که فردایی نه چندان دور به زندگی باز می گردیم و مسیر خویش می پیماییم و آن عزیز سفرکرده عکسی می شود در قاب و اهی بر لب و شاید اشکی در چشم.
آن هنگام که ما جامه سیاه به تن پیچیده ایم؛نوعروسی غرق در شادی در لباس سپیدش می خندد.آن هنگام که چشمان پراشک ما دیده فرو می بندد و اخرین نگاه تمام می شود چشمان هیجان زده عاشقی به معشوقش می نگرد که خرامان خرامان از کوچه می گذرد.ان لحظه که ما می گرییم دیگری می خندد.و زمان می گذرد.دیگری می گرید ومن این بار دگر می خندم.
اندکی می گرییم و زمان می گذرد.اندکی می خندیم و زمان می گذرد.یادمان می افتد یک زمان خندیدیم بعد هم می خندیم یک زمان دیگر یادمان می اید یک زمان گرییدیم و کمی می گرییم و دگر بار همان می گردیم.