حاجی صفر هم رفت
هر روز لنگان لنگان و کمر خمیده راه می افتاد بطرف مسجد
سرراه برای ماشینها عبوری عصایش را تکان میداد
تا کسی پیدایش شود سوارش کند
حالا ما هم پاداریم هم کمر
راه مسجد را هم بلد هستیم
اما...
بهتر است بگذاریم برای زمان پیری
با عصا و کمر خمیده
آهسته و آرام
حتما کسی پیدا میشود ما را هم سوار کند