انقدر این روزهای ادمهای بسیاری جام ابدیت را نوشیدند
که نتوانستم برای هیچ یک پستی بنویسم
اخر هر مرگی چیزی در ادم بیدار میکند
کمرنگ و کوتاه
یا
پر رنگ و ماندگار
اما این مرگها
امدند و هنوز نرفته
بعدی امد
مثل واگنهای قطار
مرگهای شوکه کننده
دسته جمعی
خانوادگی
پدر و پسر باهم
زن و شوهر باهم
اخرشم ختم شد به زلزله کرمانشاه و آوارو...
بنظرم بدترش
دخترخاله مامانو پدر دوستم هست
که با حال بسیار بد از بیمارستان مرخص شدند و
دکترا گفتن بزارین تو خونه جان بدن
هم خود مریض اذیت هم اطرافیان در عذاب
یک چشم اشک و یک دل پر خون
هاج و واج موندم به کدوم غصه بخورم
یک کنج باز نموند تو این دلم
همه جاش سودا زده و پر مصیبت