از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

پدر

او از حیز انتفاع افتاده بود

بعنوان مرد خانواده توانایی کار کردن نداشت

سکته ی مغزی او را اسیر بستر کرده بود

حتی غذایش را به دهانش می دادند

این فقط چشمانش بودند که به اهل خانه می نگریستند

و نفسی که می امد و می رفت و دل خوشی همه بود

دیروز نفس رفت و دیگر نیامد

چشم ها بسته شدند و بسته ماندند

ناله ها به اسمان رفت و

اشک ها از چشمه ی جوشان چشم ها جوشیدند

و غم سنگینشان مهمان خانه ی دلمان شد

پدری که فقط جسم بود 

رفتنش اینچنین دردناک و غم گداز بود

پس نبودن پدری که مرد خانه و نان آور است

محافظ و پاسدار است

ولی و امام است

چقدر می تواند سخت باشد؟

السلام علیک یا رقیه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد