او از حیز انتفاع افتاده بود
بعنوان مرد خانواده توانایی کار کردن نداشت
سکته ی مغزی او را اسیر بستر کرده بود
حتی غذایش را به دهانش می دادند
این فقط چشمانش بودند که به اهل خانه می نگریستند
و نفسی که می امد و می رفت و دل خوشی همه بود
دیروز نفس رفت و دیگر نیامد
چشم ها بسته شدند و بسته ماندند
ناله ها به اسمان رفت و
اشک ها از چشمه ی جوشان چشم ها جوشیدند
و غم سنگینشان مهمان خانه ی دلمان شد
پدری که فقط جسم بود
رفتنش اینچنین دردناک و غم گداز بود
پس نبودن پدری که مرد خانه و نان آور است
محافظ و پاسدار است
ولی و امام است
چقدر می تواند سخت باشد؟
السلام علیک یا رقیه