از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

افتتاحیه

پس از مدت ها که ارزوی داشتن یک وبلاگ را داشتم امروز به مناسبت گرامی داشت سال روز سه روز بعد از۱۳ آبان برای خودم یک وبلاگ افتتاح کردم تا از هر چه بدم می اید و هر ظلمی که به من می شود بنویسم شاید یاوری پیدا شود.البته پس از سرزدن به وبلاگ یکی از دوستان و شک.فا شدن گل های زیبای حسادت این وبلاگ تاسیس می شود در ابتدا شاید ظاهری ساده داشته باشد اما مرا دست کم نگیرید به سرعت پیشرفت می کنم.

نظرات 10 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 07:59 ب.ظ http://eshqh.blogsky.com/

افتتاحیه تو خوندم اصفهانی
عالی یه که تا 95 ادامه داده ای
تا 1440 همراهیم ان شاء الله

لیلا شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:16 ب.ظ http://rittta.blogsky.com

سلام
واسم جالب بود ببینم افتتاحیه وبلاگت چی بود حالا خوندم .
راستی من اولین قالب وبلاگم همین قالبی بود که استفاده کردی .

سلام
چه حسن تفاهمی!

یه رهگذر پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:37 ق.ظ

ثالثا که٬ شما اینجا نوشتین چند سالتون ِ :

http://neqzan.blogsky.com/profile/260999396505292/

برادر رهگذر بسیار سپاسگزارم...
برای یک .بلاگ نویس واقعا مایه ی بسی شادی است که کسی اینچنین مشتاقانه با وبلاگش برخورد کنه...
خیلی ممنون....برادر رهگذر...
باز هم به وبلاگ من سر بزنید...البته الان بدلیل شرایط نامساعد فکری نمی تونم اونجوری که دوست دارم بنویسم..ولی بزودی درست می شه..مثل پیامکا که وصل شد...

یه رهگذر پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ق.ظ

ثانیا که: جایزه‌ی ما چیه؟

البته... اینم بگم که کلا بچه رو بد عادت نکنید!
جایزه همین ِ که خوندمشون!
به جایزه خواستن و جایزه گرفتن بچه رو عادت ندین!


بچه نمره‌ی ۲۰ می‌گیره میاد از مامان باباش جایزه می‌خواد٬ چرا؟ چون بدعادتش کردیم!
پس فردا امر برش مشتبه می‌شه٬ فک می‌کنه درس رو برای جایزه یا برای مامان باباش می‌خونه٬ پس فردا طلبکار میشه که «درس می‌خونـــــــــــــم!!» انگار واسه دیگران داره می‌خونه!
باید از همون اول جوری رفتار کرد که بفهمه جایزه‌اش همون لذتی ِ که از نتیجه‌ی خوبش می‌بره...
باید بفهمه هر کاری می‌کنه برای خودشه و این وسط طلبکار کسی نیست با درس خوندن!


ببخشید الکی حاشیه رفتیم‌ها...
یهو با کلمه‌ی جایزه یاد مشکلات زندگی افتادیم و بست ِ زبون‌مون در رفت...
خلاصه ببخشید آبجی!

(آبجی هم حق نداریم بگیم؟
خب راس می‌گی... شما که آبجی من نیستی داداش!!)

بله بله در مورد جایزه کاملا حق با شماست...
باشه جایزه خبری نیست...ولی یه دست و یه هورا برا تشویق فعلا پیشتون باشه تا بعد...
نه اشکالی نداره می تونم خواهر مجازی تون باشم...برادر رهکذر

یه رهگذر پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ق.ظ

فرمودین که:

شما وبلاگتونو معرفی کنید...تا ببینم در حد براورده کردن نیازهای من هستید یانه؟ (چشمک)

خدمت‌تون عرض کنم که شما نیازهاتون رو بفرمایید انشاءالله که در حد برآوردنش باشیم... بالاخره یه چند سالی هست تو وبلاگ‌ها عرق ریختیم٬ یه چیزایی بلدیم...
می‌خواین عکس بذارین؟
موسیقی بذارین؟
شمارنده (همون کنتور خودمون!) بذارین؟
قالب طراحی کنید؟

بفرمایید... در خدمتیم.

برادر رهگذر...دست شما درد نکنه..
منتها تو حقوق یه اصلی هست که می گن هر کس کاری می کنه اصل بر این است که برا رضای خدا که نمی کنه...باید اجرتشو داد...مگر اینگه عدم اجرت صراحتا ذکر شه...
حالا بی مزدو مواجب جوابمو بدید...چه جوری می شه عکس گذاشت؟
موسیقی هم نمی خوام...چون خودم عاشق سکوتم...ولی یاد داشته باشم که بد نیست...شمارنده هم که وبلاگم داره...اگه منظورتون یه چیز دیگست...اونم بفرمایید...طراحی قالبم که بگید...آخه کار نیکو کردن از پر کردن است...البته بی مزد و مواجب...

یه رهگذر چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:50 ب.ظ

منظور جناب اسطوره از اینکه گفته اونم جنس تو بود اینه که اون طرف هم خانوم بوده!
می‌گم این جناب اسطوره نمی‌دونسته شما ۲۴ سالته مگه؟!
(یا درست‌تر بگم٬ پارسال ۲۴ سالت بوده!)

آره دیگه یه سرکار خانمی بهشون اون حرفو زده بودن...
کجا من نوشتم بیست و چهار سالم...اسطوره هم می گفت تو نظرات نوشتی ...میشه بگی کجاست؟
لابد فکر کرده شوخی نوشتم...نمی دونم...

یه رهگذر چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:22 ب.ظ


خب ... بالاخره همه‌اش تموم شد... پشتکار خوبی داشتم! اگرچه همیشه کارام نا تموم ِ اما این بار تموم شد!

نپرس ازم چرا کلید کردم و از اول تا آخرش رو خوندم چون خودمم درست جوابش رو نمی‌دونم...

همین دیگه... دیگه چی باید بگم؟!

باتشکر از الطاف ملوکانه شما...واقعا خوشحال شدم که همشو خومندین و نظر دادین...یه جایزه هم پیش من دارید...
هیچی دیگه نگید....من چی بگم...جز تشکر و سپاس بی دریغ بر شما رهگذر عزیز

یه رهگذر چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

تبریک!

تا پیش‌رفت رو چی معنی کنیم البته!

حالا منظور شما از پیش‌رفت چی بود؟
نه ماه از افتتاح وبلاگ‌تون گذشته... طبق برنامه پیش رفتین؟ کم و کسری چیزی ندارین؟ کمکی چیزی نمی‌خواین؟ هستیم در خدمت‌ها...

شما وبلاگتونو معرفی کنید...تا ببینم در حد براورده کردن نیاطهای من هستید یانه؟(چشمک)
نمی دونم...بیننده ها باید نظر بدن که پیشرفت کردم یا نه

اسطوره سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 ب.ظ

اره زود هم پیشرفت کردی!!!
یه سوال برسم جون من جواب میدی؟(لابد الان به خودت میگی جون تو برام چه ارزشی داره.آخه بنده خدایی که البته اونم از جنس شما بود اینو بهم گفت و حسابی زد تو ذوقم و من بهش فهموندم که این یه اصطلاحه)
چند سالته واقعا؟
چه کاره ای؟

مگه جنس من چیه؟ها؟ عتیقه؟یا دایناسور؟

اسیه پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:01 ب.ظ

برای دلداری و تقویت روحیه خودم برای نق زن پیام می گذارم.به امید موفقیت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد