آغاز زندگی مشترکشان مقارن با دعوا و بلوا شد.
خیلی بد شد.
کاشکی بزرگترها خویشتنداری می کردند و تخم تلخ کینه را در دل تازه عروس و داماد نمی کاشتند.
وقت برای دعوا و کشمکش زیاد بود ولی آنها گذاشتند همان بیخ و بن عروسی
همه ی دلخوری ها را تلمبار کردند و
سر عروسی بالا آوردند
استفراغهای روانشان زندگی را به کام عروس و داماد زهر کرد
البته اگر عروس و داماد بالغ و فهمیده باشند می روند پی روزگار خوش خودشان
ولی فراموش کردن سخت است
و اصولا آدمها نقاب مظلوم بودن را بیشتر از بخشنده بودن دوست دارند
طفلکی داماد
ناز و غمزه ی عروس کم بود
با این وضع اضافه هم شد
البته این نظر من هست
چون میبینم همه ی کاسه کوزه ها سر مادر داماد خراب شده است
البته شاید داماد هم بی تقصیر نباشد
باید برنامه ریزی می کرد و با اعلام برنامه به خانواده هاو عمل بر طبق برنامه از این کشمکش بیهوده پیشگیری می کرد
نمی دانم
خلاصه اینکه خیلی بد شد