آنقدر دردانه پسر نازپرورده شان آزارش داد که :
گفت : نادان باشد آنکه در انتظار داشتن پسری ضجه بزند.
گفتم: مگر نمی دانید که پسر داشتن ارزویی است به قدمت تاریخ بشریت.
گفتم: مگر نمی دانید که چه خانه هایی در آتش عطش پسر داشتن سوخته و چه خاندان هایی مقطوع النسل گشته اند چون پسری نداشته اند.
گفتم: مگر نمی دانید چه زنانی بختشان سیه گشت چون پسری بدنیا نیاوردند.
گفتم: مگر از تعداد مردان در عزا نشسته از نداشتن پسر اگاه نیستید؟
گفتم: مگر همیشه اذعان نمی کنید که بهترین خاطراتتان باز می گردد به زمان تولد پسرتان.
گفت: چیزی نگفت.خندید.
با خودم گفتم: این است حاصل زیستن در دنیای پر از جهالت یا اختیارهای جاه طلبانه.
این «هی ... » از نوع بیادبی نبودا!! از نوع آهش بود... شنیدی که؟
آره...زیادم شنیدم...دوستم خیلی از ای هی ها می کشه ...البته خیلی هم باسوزو گداز....البته نه برا تنهاییش ...برا پایان نامش
هی خیلی چیزا...!
هی ... ... ... ... ... ... ... ... ... . . .
هی...
چه کلمه ی مبهمی...
هی ... ... ... ... ...
هی...چی؟