ی هم اتاقی داشتم
درب اتاقو پشت سرش نمی بست
موقع ورود هم دربو با آرنجش باز میکرد
چون معتقد بود دستگیره درب اتاق احتمال زیاد به نجاست و نه کثافت آلوده هست!!!
آخر شب یا بعداز ظهرکه خاطرش جمع میشد همه خوابیدن
آجیل و میوه میخورد!!!
خربزه می آورد زیر تختش قایم میکرد
خوب ی نفر آدم که نمیتونه یک جا و یواشکی و زیر لحاف
ی خربزه رو بخوره
گند میگرفت بوش کل بچه ها رو فراری میداده!!!
(نه خود خورد نه به یکی دیگه دهد/ گنده کند به سگ دهد)
دورگه اصفهانی قمی بود
تک فرزند بود
دو به هم زن خوبی هم بود
خودسر بود
زندگی دسته جمعی بلد نبود
چون موقع وضع قوانین اتاق یک نفر در مقابل هفت نفر بود و
رای با اکثریت
همیشه ساز مخالفش کوک بود
بساطی داشتیم با این آدم
اوففففف چطور تحملش کردید
دورگه اصفهانی و قمی چه شود!
به سختی!
معجونی بود برا خودش