-
تقاضا
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 18:14
یه کوچولو بعضی وقتا مراعات دیگران رو کنید بد نیستا... همچین اتفاق خاصی نمی افته...
-
انصاف
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 18:13
آی آقا...با شمام... دستاتو کردی تو جیبت...سینه کفتری... کنار خانومت رژه میری... که چی؟ فکر کردی خیلی مردی... اون بچه رو از بغل خانومت بگیر...ببینم... بی انصاف...
-
سرود مرگ(۵)
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 19:38
رفته بودیم مراسم ختم من که نمی رفتم کشان کشان ما را هم بردند آخه جلو فامیل زشته خودتون که می دونید تو مراسم مکررا برا شادی روح میت فاتحه و صلوات می فرستادن مکررا شنیده می شد برا شادی روح مرحوم(فامیلی مرحومو می گفتن) با شنیدن این حرف مو به تنم سیخ می شد اونم مکررا آخه نام خانوادگی میت با نام خانوادگی بنده یکی بود با...
-
می شه بسه!
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 21:20
وای که برم بپرم تو حوض اسید..... آخه همه جام داره میسوزه... بزار یه دفعه بسوزمو خلاص... شاید اسممو تو گینس ثبت کنند ... ما که سوختیم رفت... حداقل این سوختن یه نفعی به حال بازماندگان داشته باشه... آخه آدم انقدر پست و حقیر باشه... بیاد پشت سر دیگران فلسفه ببافه و دسیسه بچینه... به شما چه که کی داره چه جوری زندگی می...
-
ازدواج(۶)
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 18:19
آقاهه رفته بود خواستگاری... از دختر خانوم خوششون نیومد... گفتن چشه؟ گفت سبیل داره!!! من که رفتم دندونپزشکی فکمو جا بندازه... این یکی رو که شنیدم از تعجب دهنم اونقدر باز موند که آخرش دررفت... عقل کل...خوشت نیومده.... مثل بقیه حضرات بگو پدیده می خواستم... ملوسک می خوام...چرا حرف بیخود میزنی... حاج آقا شما تحصیل کرده ای...
-
خستگی
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 22:03
من خسته شدم دیگه...حالم بهم می خوره پامو از خونه بزارم بیرون... تو خیابون که راه میری...باید چار چشمی به پایی که یه وقت به اقایی نخوری...آخه برا آقایون که مهم نیست به شما بخورن... در برخی مواقع هم باید جا خالی بدی چون بعضی ها ظاهرا نیروی جاذبه و صد البته علاقه شدید دارن که به جنس مخالف برخورد داشته باشند...نمی دونم...
-
اصلاح الگوی مصرف عمر
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 13:01
بهش می گم...روزاتو چه جوری می گذرونی... می گه میرم تو خیابون لایی می کشم...ترانه گوش می دم..می خورم...می خوابم...با دوستام بیرون می رم..تیپ می زنم...ابرو بر می دارم...زنجیر می ندازم...همش تو بازارم که تیپم به روز باشه... عجب عمر با خیر و برکتی داری ...حاج آقا...به پا چشت نزنن بهش می گم بابات تا کی باید خرجتو بده... می...
-
آب
شنبه 3 مردادماه سال 1388 13:37
بهش می گم: هیچیت که شبیه دخترا نبود... چارتا لاخه مو داشتی... باز دیوونگیت گل کرد و رفتی اونا رم زدی... می گه:آخه دلت میاد... این همه آدم هستن که آب ندارن بخورن... یه عده هم آب آلوده می خورن... اونوقت من بیام این همه آبو صرف شستن مو کنم.... تو یکی روت می شه فردا تو روی این آدما نگاه کنی.... شهید درد بشریت شدیها... یکم...
-
دعا
جمعه 2 مردادماه سال 1388 20:41
می گفت استادم گفته: از وقتی رفتم خارج دعا کردن یادم رفته! گفتم چطور مگه؟ گفت: دیدی ما قصد انجام هر کاری را که بنماییم... قبل از هر چیز باید دست به دعا بشیم... که خدایا کمک کن فلانی باهامون راه بیاد...یا خدایا فلان کارمند رودتر از مرخصی برگرده...یاهواپیما نیفته... یا هزارتا چیز دیگه... نیست هیچی قاعده قانون نداره......
-
هشدار
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 10:21
نه اینجوری نمی شه... باید پاشیم بریم سازمان ملل... زیراب این همراه اولو بزنیم... شورشو دیگه درآوردن... این چه وضشه... همین اقدامات را می کنید... فردا می زارنش پای نقض حقوق بشر... لشکر کشی می کنند به مملکت... درسته آخه... گوشتو می زارین در دسترس گربه!
-
ازدواج ۵
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 21:53
این یکی رو داشته باشید چه امری فرمودن آقا... بروید جایی خواستگاری که حق ولایی رو قبول داشته باشه؟ جان! چی؟ ما هی با خودمون فکر می کنیم...سیاست و به ازدواج چه؟ هی نمی فهمیم... گفتیم لابدا از باب تفاهم و هم کفو بودنو این جور چیزا این جوری امر فرمودن... فکر کن... منظور ایشون این بوده : حق ولایت مرد بر خانمش! نه ولایت...
-
حریم
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 09:28
من آدم خوبی نیستم... فقط کافیه فکر کنم...یا حس کنم... که یکی به حریمم تجاوز کرده... اونوقت که داد میزنم... به خیلی چیزها هم فکر نمی کنم... اینکه کجام؟ اینکه دارم با کی حرف میزنم؟ اینکه عاقبتش چی می شه؟ و اینکه های دیگه... این دیگه... حریم آدما حرمت داره... به حریم کسی تجاوز نکنید... چون اگه اون یه نفر من باشم... یه...
-
ازدواج(۴)
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 20:14
بالاخره آقا تصمیم گرفتن دست از سر دنیای تجرد بردارن... همه فامیل آستین بالا زده و یا علی گویان بدنبال یه خانم خوب برا شازده پسر... البته قبلش حضرت سلطان فرموده بودن... یه پدیده می خوان... !!! داشته باشید... یه پدیده... گفتم: همتون سر کارید...تشریف ببرن ایالات متحده با ملکه زیبایی مزدوج شون دیگه... وگرنه پدیده از کجا...
-
خواستن
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 11:49
نشسته وسط اتاق هوار میزنه ای خدا... بش می گم باباجان درست حضرت موسی گفتن: هیچ اداب و ترتیبی مجو...هر چه می خواهد دل تنگت بگو... اما اون برا اون چوپان بی سواد ساده بود... شما خدای ناکرده فرد بالغ...عاقل...تحصیل کرده مملکت اسلامی هستید... این چه وضع درخواست کردن... پاشو یه دو رکعتی نماز حاجت بخون...یه چهار تا صلوات...
-
روزه
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 18:58
جمعه به اتفاق برو بچ روزه گرفتیم... خلاصه ماه رجبم داره تموم میشه... گفتیم یه کاری کرده باشیم... فردا حسرت بر دل نمانیم... از ساعت سه و نیم بعد از ظهر در تکاپو بودیم برا افطار... یه ربع قبل اذانم که نشسته بودیم سر سفره... یکی در زدو اومد تو... کلی خندید... گفتم البته ما در درگاه خداوند احساس شرمساری می کنیم... که این...
-
ازدواج(۳)
شنبه 27 تیرماه سال 1388 08:34
آقاهه رفته بود خواستگاری... با دختر خانوم حرف زدن... بازم حرف زدن... تا به توافق رسیدن... آقاهه گفت: شما ۷۰٪ از ویژگی های همسر مورد علاقه منو دارید... خانومه گفت: اون ۳۰٪ باقیش چیه؟ آقاهه با وقاهت تمام جواب می ده: شما اون ملوسکی که من می خواستم نیستی!!! آخه من چی بگم؟... چاقالو...خودت چی هستی مگه...آینه بدم خدمتتون......
-
دوست(۲)
جمعه 26 تیرماه سال 1388 19:28
می گم چت؟ می گه فلانی آدم نیست! گفتم: چرا؟ تا دیروز که هلاکش بودی... از اون بهتر هیچ آدمی نبود... براش می مردی... عاشقش بودی... هی منت می زاشتی که من با فلانی دوستم... شما رو می خوام چی کار... حالا یهو چی شده که دوست فرشته صفتتون... از مرحله آدمیت هم تنزل پیدا کردن به ...نمی دونم چی؟؟؟ می گه:آخه محبت منو نمی فهمه......
-
ضرب المثل ها(۱)
جمعه 26 تیرماه سال 1388 19:23
طرف ادعای حقوق بشرش می شد...زورش می اومد شیر آبو محکم ببنده...تاچیکه نکنه...
-
بنی بشر(۲)
جمعه 26 تیرماه سال 1388 11:42
اولش که اومده بود ... فقط دو تا ناسزا بلد بود: بی ادب برات خیلی متاسفم... تازه اگه بشه اینارم ناسزا نامید... جدیدا خیلی پررویی رو هم یاد گرفته... آخه بشر اینقدر پاستوریزه ...
-
ازدواج(۲)
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 15:45
اگه خانوما از درآمد آقایون بپرسن... داد آقایون میره هوا... که خانوما پر توقعن... اما وقتی آقایون همش از قیافه خانوم می پرسن... صدای هیچ کی در نمیاد... چقدر شما آقایون کم توقعید... آخه بیچاره... هیچی بابا...
-
ازدواج(۱)
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 15:30
دوست دارم در مورد ازدواج هم بنویسم... عجب مقوله ای است برای خودش... اگر درست تصمیم نگیری... گند زدی به زندگیت تا آخر عمر... هیچ راه برگشتی هم نداری... بخصوص اگه زن باشی... دیگه کارت تمومه... جامعه با فرهنگ ایرانی... خوردت می کنه... لهت می کنه... قورتت می ده... خوب خانومای عزیز... غذای ما آمادست... کوبیده با گوشت...
-
سپاس
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 10:15
باز هم شکایات و شکوایه ها به مدیران خوب بلاگ اسکای مثل همیشه بی پاسخ نماند و اینبار با نصب کد تصویری (مثال: 7416 ) در بخش نظرات جلوی هرگونه پخش و گسترش SPAM های تبلیغاتی را گرفتند. من از همین جا، از زحمات و کوشش های مدیران محترم و مجرب BlogSky نهایت قدردانی و تشکر را دارم و امیدوارم که این تعامل میان کاربران و مدیران...
-
چشم پزشکی(۲)
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 11:51
دوباره در چشم پزشکی... یه آقایی اومده بودن که تا دیروزش مثل همه ی آدما می دیده و به قول خودش رانندگی هم می کرده... اما یهو دیگه نمی بینه... آقای دکتر معاینه فرموده و گفتن: چشمها سالم...مغزتون ایراد داره...یا یه لخته خون...یا خونریزی مغزی...زود برید پیش دکتر مغز و اعصاب... آره اینم دار دنیا...می گن هیچ کی از یه لحظه ی...
-
دیدار!
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 20:11
می گه دوست دارم ببینمت! می گم: مگه من دایناسورم...که دیدنی باشم... شایدم فکر کردی ارزش باستانی و قدمت تاریخی دارم...ها؟ نه بابا من هم یه آدم معمولیم...خیلی خیلی معمولی... با یه تفاوت های بزرگی که هر آدمی داره...
-
برادر مانتو پوش!
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 20:07
رفته بود پیش یه آقای دکتری... پزشک نه ها... دکترای مهندسی... می گفت: این چرا این جوری می کنه؟؟؟ در که چهار طاق باز... سرشم بلند نمی کنه به من نگاه کنه... هر چی ازش می پرسم تند تند جواب می ده... که یعنی آره زودتر برو... انگار که چی؟... مگه من چی کارش کردم؟... مگه من چی کارش دارم... خوبه حالا برادر وار رفتم پیشش... نه...
-
در چشم پزشکی
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 07:28
رفته بودم چشم پزشکی...آقای دکتر عینکمو که بیست و چهار ساعت رو چشام گرفت و گذاشت زیر دستگاه... گفت: خانم کوچولو چقدرم که عینکتو تمیز نگه می داری....البته در جریان که هستید طعنه زدند... پاک کردنو تمیز نگه داشتم این آنتی رفلکس ها خیلی سخته... با خودم گفت: با این رنگ کثافتی که آدما زدن به دنیا...چیزی باقی نمونده که ارزش...
-
فنا
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 08:51
دارم میمیرم... دارم زیر پای عقلم خورد می شم... یه چیزی بود که احساس گذاشتو در رفت... عقلو خوب شناخته بود... ولی فکرکنم وقتی بر گرده... دیگه کالبدی نموده که براش بز برقصونه... احساس جان موقع برگشتن... سر رات... یه جارو خاک اندازم بردار بیار... چون اونقدر له شدم ... که هیچ جوره نمی تونی جمعم کنی... ایمان من...
-
عشق
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 12:42
دیروز تو تاکسی بودم.... آقای راننده برخلاف قوانین و مقررات در حین رانندگی گوش جسم را به نوایی درهم برهم سپرده بود... با این مضمون که از اول دلت باهام نبود و گذاشتی رفتی و... تنها موندم و... .از این خضعبلات... شانس آوردم که اون دوروبر دیوار نبود وگرنه سرمو زده بودم ...نه زدن که چه عرض کنم...کوبیده بودم... به دیوار و...
-
سرود مرگ(۴)
شنبه 20 تیرماه سال 1388 12:43
آیا راست است ؟ .. آیا ممکن است ؟ آنقدر جوان، آنجا در شاه عبدالعظیم ما بین هزاران مردة دیگر ، میان خاک سرد نمناک خوابیده … کفن به تنش چسبیده ! دیگر نه اول بهار را می بیند و نه آخر پائیز را و نه روزهای خفة غمگین مانند امروز را … آیا روشنائی چشم او و آهنگ صدایش به کلی خاموش شد ! او که آنقدر خندان بود و حرف های بامزه میزد...
-
سرود مرگ۳
جمعه 19 تیرماه سال 1388 09:07
وباز مرگ در نزده وارد شد... مهندس بود ...عمران... خدمت به نظامش را دی ماه به سرانجام رسانیده بود.... و اینک در آغوش خاک آرمیده است... و جوان مرگ نام گرفته ... و یا شاید جوان ناکام....