همانجا نشستم
کنار خیابان
با قیافه ای پژمرده و درهم
منتظر بودم
تا داروها پیچیده شود
چقدر شلوغ بود
داروخانه
به رهگذران مینگریستم
به رفت و امدها
به تیپها
به ارایشها
به حسن جوهرچی که رفت
و این جمله که محمد گم شده؟
به پلاسکو
به مردن توی استخر
همه ی این اتفاقات گذشتو
دنیا همچنان باقی است
عصمت خاله هم رفت و
در همهمه ی اخر سال گم شد
سلام
عالی بود و دلنشین و هشدار دهنده
بیایی خوشحال میشم