از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

تنهایی

 

وفتی کسی نباشد که حرفت را بفهمد  

وقتی هیچ پناهگاه عاطفی نداشته باشی  

وقتی حق نداشته باشی که خودت باشی 

وقتی نباید و بایدها اجازه نمی دهند که از چیزی ناراحت شوی 

وقتی که مجبوری غم هایت را پنهان کنی 

خودت باشی و خودت   

تظاهر کنی و لبخند بزنی و

اشک ها را در آغوش زانوانت بگریی

حس تنهایی به سراغت می آید 

و ویرانت می کند 

میشوی محصور در منطقه امن خودت

هی آسیه


ببین در چه وضعی
در چه عصری
در چه زمانه ای روزگار سپری می کنی

...
من حس خوبی ندارم
نه اینکه حس بدی داشته باشم
نه
اتفاقا حس ناشکری هم دارد کم کم پیدایش می شود

 هیچ ذوق خاصی ندارم
شاید تمام ذوقم را جای دیگری خرج کرده ام
شاید هم چون از ذوقم استفاده نکرده ام گندیده است
تاریخ مصرفش تمام شده است.
معلق مانده ام
باز تک بعدی بودن بر من یورش آورده است
فقط به هیچ فکر می کنم
و به سکوت
و به صوتی ممتد

 خداوند فقط خودش دستم را باید بگیرد
همان خدایی که حتی سر نماز هم هواسم نیست که چه می گویم
و بعد می بینم نماز تمام شده است
و آسیه هنوز مشغول تفکر تک بعدی به سکوتش است
از اینکه نمی دانم چه خواهد شد
خوابم نمی برد
ناراحت می شوم
هیچ گاه تاکنون حس نکرده بودم که آینده هم می تواند اینچنین مبهم باشد


تنهایی

نشسته بودم  

زانوهایم در آغوش کشیده شده 

اشک میریختم 

 

درون اتاقک تنهایی خودم 

که دیوارهای آن آجر به آجر در حال بالا رفتن هستند 

خدایا بنده ات را دریاب

 

شور و شعوری ارزانی دار

تا درک کنم

همه آنچه را که باید

 

پیش از آنکه خیلی دیر شود

پیش از آنکه دیوارها آنقدر بالا بروند

که راهی برای خروج نیابم

 

تنهایی(۴)

می گه تنهام... 

می گم: مگه تو مادر نداری؟ 

پدر نداری؟ 

خواهر نداری؟ 

مگه دانشگاه نمی ری؟.... 

این همه دوست داری؟... 

کلاس بدنسازی می ری.... 

باز تنهایی؟ 

می گه :آره...باز تنهام.... 

ای امان از این تنهایی! 

بهش گفتم: بزار ببینم...نماز می خونی؟ 

گفت:راستشو بگم... 

گفتم:چرا نمی خونی؟ 

گفت:تنبلی می کنم... 

آخه بچه جان یعنی نماز خوندن از بدنسازی سخت تره؟

تنهایی(۳)

از یکی پرسیدم وقتی یه نفر می گه تنهام یعنی چی؟

گفت: سوال سختیه! می تونه هزار تا دلیل داشته باشه

گفتم خوب تنهایی یعنی چی؟

گفت وقتی غیر از خدا کسی رو نداشته باشی تنهایی!

گفتم: آدمی که می فهمه که خدا رو داره که دیگه تنها نیست!  

به نظر من وقتی ندونی که خدا هست تنهایی!

از یکی دیگه پرسیدم:گفت تنهایی یعنی پاکی!

من کلا با این کلمه ی وامانده ی " تنهایی" مشکل دارم 

منو یاد یه آغاز با یه فرجام بد میندازه 

الان تمام وجودم به این لغط واکنش منفی نشون میده 

فقط کافیه بشنومش مثل سماور جوش میارم 

تازه این چند وقته به درک ضرب المثل مار از پونه بدش میاد پی بردم 

هر طرفی می چرخم 

یکی رو می بینم که می گه تنهام 

یا یه جمله  در مورد این لغط می گه 

ای بابا 

دست از سرم بردار 

آخه ما که هنوز اونقدر مدرن نشدیم 

که این همه احساس تنهایی کنیم 

فکر می کردم تنهایی از خصایص انسان مدرن 

نه ما جهان سومی ها 

نمی دونم چه خبره؟

تنهایی(۲)

پیامک 2009!

دوست دارم با یکی حرف بزنم. برم قدم بزنم.یکم فکر کنم. بدوم. نفس بکشم. نمیخام بدونم کی هستی یا چیکارمیکنی فقط میخام وقتای دلتنگی به شمارتون پیامک بزنم لزومی نداره جواب بدید فقط میخام یه شریک داشته باشم که از دلم باخبر باشه همین اگر مخالف هستین یه تک بزنین...

جل الخالق...یعنی آدما اینقدر تنهان؟ یایه چیز دیگست که من نمیدونم؟

تنهایی(۱)

گفت:

وقتی هیچ کس نیست که باهاش حرف بزنی

وقتی اونقدر تنهایی که حاضری به هر قیمتی یه نفر پیدا بشه که تنهاییتو باهاش سهیم بشی

وقتی تنهایی اونقدر آزارت میده که از دنیا هم بیزار میشی

وقتی هزارتا کار مهم و غیر مهم ریخته رو سرت که باید انجام بدی ولی حوصله نداری

وقتی که همه چیز حتی چیزای جدید برات تکراری بنظر میرسه

وقتی که دوست داری با یه نفر دعوا کنی ولی هیچ کس حتی تو خیابون بهت تنه نمی زنه که سرش داد بزنی

وقتی که حتی دیدن خورشید برات انگیزه نیست که صبح از جات بلند شی

وقتی که در عین نامرتبی همه چیز برات مرتب و خوبه

وقتی که دیگه حتی خودتم برا خودت ارزش قائل نیستی

وقتی که حتی خوندن یه کتاب تازه سر حالت نمی یاره

وقتی که حاضر نیستی طعم یه غذای تازه رو بچشی

وقتی که همه ی سکه هات برات بی ارزش شدن

وقتی دوست داری گریه کنی ولی  اشکات باهات قهرن و چشمات خشک

مامانم می گه علتش اینه که شکمت سیر!

آدم ها

معلوم نیست این آدم ها از زندگی چه می خواهند  

که اینگونه دست بر گریبان هم برده اند .

 چشم انتظارند تا،کسی سر بجنباند و آنها در زیر سایه ی غفلت وی دست درازی بر اموال او کنند.

در کمین هم نشسته اند تا اگر کسی پایش را متمایل به چپ گذارد رسوای عام و خاصش کنند.

سنگر گرفته اند تا نا آگاهی را بیابند و سرش  زیر آب کنند.

مرگ را حق می دانند برای همسایه.

ناسزا را شعار ملی شان کرده اند وهر روز گوش همگان را با نوای آن صیقل می دهند.

همه را چوپان دروغگو خوانند و خود را محمد امین.

آخ از دست این مردم نادان. 

زندگی شان بسر می آید و 

 آنها هنوز در پی مال و منال دیگری حسرت بر دوش.