از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

سبز نارنگی


من تا قبل از ورود بدانشگاه نارنگی سبز نمیخوردم

نشسته بود روبروی من

منی که در ان اتاق کوچک محقر اضافی بودم

نارنگی سبز میخورد

با ولعی هر چه تمامتر

و من غرق در افکار دربه دری ام

بی مکانی ام

اویزان بودنم

و شرایط سخت تحمیلی غیرمنتظره غیرقابل هضم

به او خیره شده بودم

که ناگهان یک عدد نارنگی کوچک سبز بطرفم پرتاب کرد

از روی دلسوزی

و یا نمیدانم چه؟؟؟

چه روزگار سختی بود

نمیدانم در نگاهم چه دید

فکر کرد حتما دهانم اب افتاده و تنگدستم

لبخند

میهمان لبهایم شد

چقدر شیرین بود

کاش ان زمان هم توان خندیدن داشتم

به تمام دردها و رنجها

مشقتهای بیهوده

کاشکی این خاطرات تلخ

بروند

دور شوند

بازنگردند

هیچ وقت هیچ وقت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد