از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

زینب

برادر او هم رفت

اسمش زینب است،

او را می گویم.


جوان بود

حالش خوب،

زندگی اش در جریان.

نمی دانست به آخر خط نزدیک شده است

نزدیک و نزدیک و نزدیک تر

و تمام

به آخر خط رسید.

اشک ها سرازیر و آه ها برخاسته


آهی که از نهاد زینب برمی‌خیزد

سوز جانسوزی دارد 

خانه خراب کن

یغماگر


نگاهش

جان از تنت می‌رباید

سیلاب درد

هجوم می آورد و چنگ می اندازد

گلویت را می فشارد

راه نفس را می بندد

آه

نفس زینب رفته است

آه

اشک جوابگو نیست

این حجم غم را

باید فریاد زد

تا تلمبار نشود

تا پشته پشته روی هم نماند

تا درد دو تا نشود



درد چشیدنی است

درد صبوری می خواهد

صبر به توان صبر

صبر روی صبر


سلام بر کوه صبر زینب کبرا



و امان از دل زینب

نمی دانم چگونه شامیان و کوفیان  از آه زینب آب نشدند

دود نشدند

دغ نکردند

درجا نمردند









نظرات 1 + ارسال نظر
خاکستری یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:59 ب.ظ

شما به جز خبر مرگ این و اونو دادن چیز دیگه ای برای گفتن نداری؟

فعلا مرگ برجسته ترین موضوع این روزهای زندگیم هست.
چیز بدی هم نیست. یکی از عناصر طبیعت هست.
فقط ما آدمها زیاد باهش راحت نیستیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد