از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

درخت کشی

همسایه کار خودش را کرد

دوست دارم بروم با همان تیشه و اره ای که افتاده به جان درخت آلو

یکی به پاهای خودش و یکی هم به سرش بزنم


رفت و آمد و از برگهای درخت آلو شکایت کرد

معتقد بود کوچه باید تمیز باشد.

آنقدر گفت که پدر را بیچاره کرد

گفت برو آن درخت را بزن

 بزن و من را خلاص کن

از نگاه های طعنه آمیز 

و سلام های معنادار.


همین دیگر

حالم بد است

عروس کوچه را کشتند

حالا ما از کجا بفهمیم بهار شده است

بهار با بوی شکوفه های آلو معنا می‌شود

هرچند چندسالی است که در بهمن شکوفه می داد

ولی مرا تا عمق سرخوشی می برد

نگاه کردن به شکوفه هایش

و عطر دلپذیرش.


خدایا من دوستش داشتم

و اکنون دیگر او را ندارم.

راحت و بی سروصدا

وقتی در خواب بود رفت






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد