پدرش حالش خوب بود
معمول همیشه خرید صبحگاهی را کرد و
راهی کار شد
همانجا ها وسط راه حالش بد شد و
دیگر به خانه برنگشت
تمام
دیدارشان افتاد به سردخانه ی بیمارستان
و گریه و گریه و گریه
نشسته بود روی خاکها
نشسته که نه
وسط دراز و نشسته بودن
جان نشستن نداشت
آهش
چون تیغی در قلب من فرو مینشست
آه
بابا
همه ی باباها به صف شدند
باباهای که رفتند و دخترکانی که تنها ماندند
از غزه تا مکه
تا شلمچه تا کرمان
تا یک و بیست و...
چه خوب است که می شود بی بهانه گریست
در مجالس ختم متوفی.