از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

پدر

پدرش حالش خوب بود

معمول همیشه خرید صبحگاهی را کرد و

راهی کار شد

همانجا ها وسط راه حالش بد شد و

دیگر به خانه برنگشت

تمام

دیدارشان افتاد به سردخانه ی بیمارستان

و گریه و گریه و گریه


نشسته بود روی خاکها

نشسته که نه

وسط دراز و نشسته بودن

جان نشستن نداشت

آهش

چون تیغی در قلب من فرو می‌نشست

آه

بابا

همه ی باباها به صف شدند

باباهای که رفتند و دخترکانی که تنها ماندند

از غزه تا مکه

تا شلمچه تا کرمان

تا یک و بیست و...


چه خوب است که می شود بی بهانه گریست

در مجالس ختم متوفی.






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد