-
نقض
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 14:00
اصلا باورم نمیشه این خانم حامله بود؟ اصلا معلوم نبود پس شتر سواری دو لا دو لا هم میشه!
-
درخت سیب
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 13:56
ناگهان و یک شبه خشکیده است دق کرده است از چه؟ نمی دانم ما نکاشته بودیمش خودش درآمده بود خودش هم خشکید باد آورده را باد می برد! اما دلم سوخت میوه هایش خوشمزه بود ما اصلا مراقبش نبودیم از آب هم مضایقه کردند کوفیان از بی آبی نخشکیده است البته از کود هم خبری نبود همین جور از سم پاشی درخت از خودش کرم میگذارد حتما بیمار...
-
تصادف
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 19:53
زن آمد موتور آمد موتور خیلی تند آمد تصادف فریاد من جیغ زن زن نقش خیابان موتور پخش خیابان راکب آنطرف تر افتاد زن مصدوم راکب همچنین آمبولانس آمبولانس آژیرکشان آمد زن را راکب را برد من جا ماندم من هم قلبم آسیب دیده بود من هم ترسیده بودم من هم مصدوم بودم راکب مقصر بود راکب به من مدیون است راکب به نظم جامعه هم آسیب زد چه...
-
تنهایی
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 14:11
وفتی کسی نباشد که حرفت را بفهمد وقتی هیچ پناهگاه عاطفی نداشته باشی وقتی حق نداشته باشی که خودت باشی وقتی نباید و بایدها اجازه نمی دهند که از چیزی ناراحت شوی وقتی که مجبوری غم هایت را پنهان کنی خودت باشی و خودت تظاهر کنی و لبخند بزنی و اشک ها را در آغوش زانوانت بگریی حس تنهایی به سراغت می آید و ویرانت می کند میشوی...
-
آلوده
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 10:32
بار و بندیلش را بسته است برود زندان دیدن شیطان
-
غمگین
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 10:19
از دار دنیا و غم ها و مشکلات صدمن یک غازش که بگذریم . . . هوای امروز مثل هوای اواخر شهریور است فقط چند عدد بچه ی مشتاق کم دارد که بچرخند توی بازار کیف و کفش بخرند و لوازم التحریر لوکس دنیا دنیا ذوق زده بودیم آنوقت ها که ما هم کودک بودیم و مدرسه بهمان دفتر تعاونی می داد مدادهایمان یا سوسمار نشان بودند یا شمشیرنشان جنس...
-
دندان عقل
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 14:42
مسلمان نشنود کافر نبیند که این دندان عقل با ما چه ها کرد و چه های دیگری خواهد کرد را نمی دانم ولی هنوز مشغول است و اسب می تازاند و نمی گذارد آب خوش از گلویمان پایین برود می بینید باز دارم در یک بعد از ظهر گرم تابستان بی رسالت می نویسم اصلا به شما چه ارتباطی دارد که دندان عقل آسیه دارد بز می رقصاند؟ دکتر گفته است باید...
-
چیز
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 14:35
چیزی برای گفتن ندارم چیزی که قابلیت بازگو کردن را داشته باشد نیافتم چیزهایی حتما هستند که مهم باشند اما درک اهمیت آن چیزها برای تعداد قابل توجهی از آدم ها ممکن نیست چیزها برای خودشان چیز هستند برای ما همان پنیر هم نیستند این گرما و شدت داغی هوا چیزی باقی نزاشته است
-
ترافیک
جمعه 7 مردادماه سال 1390 19:39
خیابان را مسدود کرده بودند سیاه پوشان تابوت بر دوش و اشک در چشم و غم بر سینه نایستادم رفتم سریعتر از همیشه دیدن چهره های ماتم زده و شنیدن ناله ها و ضجه ها را طاقت نداشتم
-
نقطه سرخط
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 12:29
اگر بشود و برگردم سرخط میروم توی خط فنی مهندسی از آن رشته هایش که مجبور نباشم با آدمیزاد سرو کله بزنم من باشم و مشتی آهن پاره سرد و خموش شاید هم بروم توی خط قرتی گری بشوم الیزه زیرزمینی ایرانی
-
کلاغ
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 10:23
نمی خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد نه وقتی مجبور شد در بازار داغ سوء برداشت ها و سوء تعبیرهاو نگاه های ی وری ی وری در کمین توطئه و خیال های ناپرهیزگار خیانت پرور و کج فهمی های پابرجا راه برود راه رفتن خودش را هم فراموش کرد نمی دانم چرا پر نکشید و از آن جا نرفت بس که این کلاغ حریص است برق چه کورش کرده بود نمی دانم...
-
پنجره
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 10:15
وقتی آمدم اینجا به منظره زیبای پشت پنجره می اندیشیدم گمان نمی بردم روزی بشود از این پنجره رفتن را تماشا کرد اما خیلی وقت است که دیدن رفتن ها لذتی برای تماشای منظره باقی نگذاشته است
-
ماءمن
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 09:59
خداوند پناهگاه معنوی آدم هاست ولی برای رسیدن به این پناهگاه باید تلاش کنی
-
همذات پنداری
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 23:15
امسال درخت زیتون پس از سال ها به شکوفه نشسته است همین اسفند ماه بود که بدلیل بی عاری می خواستم تیشه به ریشه اش بزنم ظاهرا تهدید موثر افتاده است حالا ببینیم زیتون هایش چقدری هستند ریزند یا درشت؟ تلخ تلخ یا فقط تلخ؟
-
دانش آموختگی جشن
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 22:57
هفته پیش همین موقع ها بود که شاد بودم که از دانشگاه دعوتنامه آمده است و برای جشن دانش آموختگان دانشگاه دعوت شده ام جشن دانش آموختگی که فقط دانشجویان ممتاز دعوت می شوند یک سه ساعتی می نشینند دور همو لباس می پوشند و قاب می گیرند و کف می زنند و برمی گردند خانه هایشان خانه هایشان خانه هایشان همین
-
نان خشکی
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 22:41
هنوز هم در کوچه پس کوچه های شهر صدای نان خشکی می آید نان خشکیه نان خشک(لطفا مثل نان خشکی بخوانید) آری نان گران شده است
-
خرابی
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 14:56
لبی بیچاره دچار مشکل شده دوباره این لبی آخرش منو دغ میده برا همین زیاد روشنش نمیکنم امروز هم بدجوری دلم خواست بیام تو دنیای مجازی ی چرخی بزنم و برم الان دیگه رو کاغذ می نویسم این لبی درست بشه انشالا از دوستان خوبی که نظ می نویسنند خیلی متشکرم آدم روحیه می گیره
-
شتاب
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 14:48
آنچنان با شدت هرچه تمام تر به سمت دربهای درحال بسته شدن آسانسور می دوید که انگار دربهای سعادت جاودان بشری در حال بسته شدن هستند
-
هی آسیه
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 22:03
ببین در چه وضعی در چه عصری در چه زمانه ای روزگار سپری می کنی ... من حس خوبی ندارم نه اینکه حس بدی داشته باشم نه اتفاقا حس ناشکری هم دارد کم کم پیدایش می شود هیچ ذوق خاصی ندارم شاید تمام ذوقم را جای دیگری خرج کرده ام شاید هم چون از ذوقم استفاده نکرده ام گندیده است تاریخ مصرفش تمام شده است. معلق مانده ام باز تک بعدی...
-
گل رز
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 22:00
آن قسمت از مغز و وجود و احساسم که مسئول نگارش بود موقتا بدون دلیل یا بر اثر دلیلی ناشناخته از کار افتاده است بنابراین از میان نگاشته های پیشین(قبل از عید) چند نمونه میگذاریم اینجا تا دیگر خارهای کاکتوسمان دوستان را نیازارد پیامک زده است شما می توانید جای من بروید؟ شما نمی دانید خانم ها در رزوهای آخر سال وقت سر شانه...
-
کاکتوس
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 09:31
آی سرکار علیه با شما هستم ها شما که تو پست مادر شوهری بدجوری نگهبانی میدی این خانم عروس شما هستند آمریکا که نیست که به این وضوح تو روز روشن در ملاء عام باهاش اظهار دشمنی می کنی
-
خود آزاری
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 09:26
بنظرم طبیعت خود آزاری داره دو دقیقه یک باد تند وزیدو عروس ما رو لخت کرد و رفت پی کارش آی طبیعت ما انتظار آلو داریم ها بار آخرت باشه حمله می کنی
-
تنهایی
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 09:23
نشسته بودم زانوهایم در آغوش کشیده شده اشک میریختم درون اتاقک تنهایی خودم که دیوارهای آن آجر به آجر در حال بالا رفتن هستند خدایا بنده ات را دریاب شور و شعوری ارزانی دار تا درک کنم همه آنچه را که باید پیش از آنکه خیلی دیر شود پیش از آنکه دیوارها آنقدر بالا بروند که راهی برای خروج نیابم
-
جواب آقای آرش
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 09:12
آقای ارش برای پست قنبرعلی نوشتن: من از این سبک داستانا خیلی خوشم میاد اگه میشه ادامشو برام بفرست یا چند تا کتاب ممعرفی کن که این سبک داستان توش باشه والا ادامه ای نداره که قنبرعلی مردو تمام شد دیگه از این قبیل کتاب ها هم من سراغ ندارم اگر کسی داره معرفی کنید لطفا برای آقای آرش
-
عروس
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 22:40
درخت آلوی توی حیاط عروس شده انقدر خوشگل و ناز آسیه بهش حسودی می کنه خوش به حال طبیعت با این عروس زیبا
-
گمشده
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 14:19
آنقدر برخلاف خواسته ها افکار و احساسات و عقاید خودم عمل کردم که آسیه گم شد از عموم ملت شریف ایران ملتمسانه تقاضا می شود اگر اطلاعی یا نشانی از آسیه دارند به ما هم خبر بدهند
-
رستم
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1390 12:29
ایستاده است و ی وری ی وری به رستم نگاه می کند انگار خودش تا به حال سهراب کشی نکرده است
-
بهار
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 11:39
آنقدر رنگ سبز تازه طبیعت زیبا است که آدم حیفش می آید حتی علف های هرز را از ریشه درآورد
-
چاه
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 21:06
دارم با طناب چند ناشناس میرم تو ی چاه نمی دونم طنابشون سالم یا پوسیده دل خوش به اینم که خدای ته چاه نزدیکتر از خدای سر چاه
-
رهگذر
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 22:48
آسیه درون با اسیه برون سخت کلاهشان رفته است درهمو افتاده اند به جان هم من هم نشسته ام کنار گودو یکی به نعل میزنمو یکی به میخ این وسط یکی فریاد میزند لنگش کن معلوم نسیت اصلا با کی دارد آی رهگذر با کی هستی؟