آسیه رفته است کلاس قلاب بافی
به خیالش رفت قلا ب ببافد
سرش را بندازد توی کلاف و یک دانه دو دانه کند
پشت میل و زنجیره ببافد
یادش برود از خیلی چیزها
امـــــــــــــــــــــــــــــا
آسیه دو نفر است
یک آسیه سرش را میکند توی قلاب بافی
آن یکی اسیه با خیال راحت
در سایه امن مینشیند و در فکر فرو میرود
آن آسیه میبافد
این یکی اسیه کالری میسوزاند و می اندیشد
آن آسیه نماز میخواند
این اسیه همچنان در فکر است
.
.
.