من شاعر نیستم ولی....
اشکی که در گلو فروخورده می شود
آهی که در هوا پراکنده می شود
راهی که به آسمان کشیده می شود
فکری که در این لحظه پیدا می شود
نایی که در پیچش گوشم شنیده می شود
فریاد آسمان که بر زمین نعره می زند
باران که بی صدا به پنجره می زند
کوهی بلند بر سر راهم تکیده است
جویی روان به سویی دگر رود
آنجا که باد دود در میان بوته خارزارها
آنجا روم که نباشد کسی میان تهی
سر در دهان کند و گوید تو ای که ای؟
نامت که چیست؟به کجا می روی؟
زان جا که آمدی بهر چه می روی؟
آنجا روم که من باشم و خدا
دیگر نباشد کسی جز من در آن مکان
من گویم و خدا گویم و روم به راه
آن ره که خدا پسنددو بنده اش هست آرزو
در این مکان پر زولوله در این جای خرد
گردند هزاران بشر در این مکان تنگ
آن یک رود و دگری آید به جای او
دنیا همان است که بود بود
(با پوزش از شعرای گرامی)
سلام دوست خوبم وب خوبی داری برات ارزو میکنم موفق بشی و میدونم که موفق میشی
راستی اگه دوست داشتی به ما هم
ما بهترین نیستیم و اولین هم نیستیم ولی بهترین ها را برای شما گرد آ وری کرده ایم
متشکرم
به وبلاگتون سر زدم.واقعا جالب بود.باز هم می ایم.