دیگر روزی است سخت، سخت تر از جنگ و عصیان. آنجا که بر سر عشق و نفرت مانده ای. به کدامین راه باید رفت؟ به کدامین سو باید شتافت؟ از خود باید گذشت یا از دیگری؟ عشق چیست و نفرت چگونه خلق می گردد؟در حالیکه نهادمان را پاک پاک، پروردگاری پاک آفریده. چگونه می توان نفرت را در عمق جان جای داد؟
مادر و پدر،خواهر و برادر کدامین راست می گویند؟ هر دو از نقطه ی کوچک سیاهی قلبشان وارد بازار تنگ و تاریک محبت شده اند. محبت از کجا می آید؟ چرا بازار؟چرا تنگ و تاریک؟
به اشتباه جبهه می گیرند. میدان جنگ کجاست؟ دشمن کیست؟ اینان با خود چه می کنند؟ زندگی، زیبا نیست؟ برف، زیبا نیست؟
حسرت را فراموش کرده اند؟تیک تاک ساعت عمرشان را نمی شنوند؟ مرگ را به باد سپرده اند؟
من چه کنم؟در این بیابان بی نهایت برداشت های غلط.
اضراییل نمی شناسمت. تنها نامت را بر برگ دفترم یدک می کشم به امید...
تو بگو چه می شود کرد؟
زندگی آنقدر سخت نیست.برای چه سنگی را در چاهی فرود آوریم که زندگی مان به آن متصل است؟
تقصیر هر دو است.او که نمی گذرد چون گذشت را بلد نیست و او که جبهه می گیرد چون دلداری را نمی داند.
خوب حرف نمی زنیم.آرامش در صدایمان موج نمی زند.با فروتنی گام بر نمی داریم.
خیلی عالی بود ولی کم بیشتر از این هم می شود نوشت
عاقلان را اشارتی کافی است
جالب بود
ممنون