از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

نوروز۳

نوروز امسال نیز تمام شد سیزده را هم به در کردیم و به خانه بازگشتیم. ما شاد بودیم یا حداقل غمی نبود که بخاطر آن خاطر شریفمان مکدر گردد اما دیگرانی را دیدم که اندوه را بر وجود مقدسم شوراند.چه سخت بود بازدید از کسانی که روبان مشکی زینت بخش سبزه ی عیدشان گشته بود آنها نیز شاد بودند درست مثل دیگران. آنها نیز می خندیدند آنها نیز سر سفره ی هفت سین به انتظار قدوم مبارک بهار نشسته بودند که ناگهان مهمان ناخوانده ای شگوم خانه ی شان شد و اندوه را عیدی عیدشان کرد. کسی منتظرش نبود،مرگ آمد و بی صدا پدر را در آغوش گرفت و رفت. فرزندان ماندند و سفره ی هفت سین و نوروزو جسم بی جان پدر. وقتی همه شاد بودیم آنها گریستند. از مرگ گلایه ای نیست همیشه سرزده می آید عادتش است کسی را خبر نمی کند چرا که هیچکس هیچ گاه در التهاب آمدنش لحظه شماری نمی کند اما با این خاطره ی بدی که روزگار بر فرش خاطرشان نقش زد دیگر هیچ نوروزی برایشان شاد نخواهد بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد