دارم میمیرم...
دارم زیر پای عقلم خورد می شم...
یه چیزی بود که احساس گذاشتو در رفت...
عقلو خوب شناخته بود...
ولی فکرکنم وقتی بر گرده...
دیگه کالبدی نموده که براش بز برقصونه...
احساس جان موقع برگشتن...
سر رات...
یه جارو خاک اندازم بردار بیار...
چون اونقدر له شدم ...
که هیچ جوره نمی تونی جمعم کنی...
ایمان من...