رفته بود پیش یه آقای دکتری...
پزشک نه ها... دکترای مهندسی...
می گفت: این چرا این جوری می کنه؟؟؟
در که چهار طاق باز...
سرشم بلند نمی کنه به من نگاه کنه...
هر چی ازش می پرسم تند تند جواب می ده...
که یعنی آره زودتر برو...
انگار که چی؟...
مگه من چی کارش کردم؟...
مگه من چی کارش دارم...
خوبه حالا برادر وار رفتم پیشش...
نه کرمی نه آرایشی...نه عطر آنچنانی...
ما که ماشالا هزار ماشالا برادر مانتو پوش شهرت داریم...
این چرا این جوری می کنه؟؟؟
گفتم: نه لازم شد بیام ببینمش!