از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

دوست(۲)

می گم چت؟ 

می گه فلانی آدم نیست! 

گفتم: چرا؟ تا دیروز که هلاکش بودی... 

از اون بهتر هیچ آدمی نبود... 

براش می مردی... 

عاشقش بودی... 

هی منت می زاشتی که من با فلانی دوستم... 

شما رو می خوام چی کار... 

حالا یهو چی شده که دوست فرشته صفتتون... 

از مرحله آدمیت هم تنزل پیدا کردن به ...نمی دونم چی؟؟؟ 

می گه:آخه محبت منو نمی فهمه... 

بلد نیست بهم محبت کنه...  

نمی فهمه که من فقط اونو دارم...

گفتم: پاشو جمع کن بینیم... 

محبت! ...

همین که باهات حرف میزنه کلاتو بنداز هوا... 

می  گه: همتون مثل همید... 

باید حتما برم خودکشی کنم...  

تا حالیش بشه...

ولی اون حالیش نمی شه... 

مثل سنگ... 

تهی از محبت... 

عاری از وفا... 

به سنگ این همه التماس کرده بودم... 

تا حالا سبز شده بود... 

اما اون جی.... 

گفتم: بسه...وارد مقوله غیبت نشو دیگه... 

می گه: نخیرم...وقتی به آدم ظلم  بشه هر چی بگی  غیبت نیست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد