نشسته وسط اتاق هوار میزنه ای خدا...
بش می گم باباجان درست حضرت موسی گفتن: هیچ اداب و ترتیبی مجو...هر چه می خواهد دل تنگت بگو...
اما اون برا اون چوپان بی سواد ساده بود...
شما خدای ناکرده فرد بالغ...عاقل...تحصیل کرده مملکت اسلامی هستید...
این چه وضع درخواست کردن...
پاشو یه دو رکعتی نماز حاجت بخون...یه چهار تا صلوات بفرست...ذکر بگو...
این همه آداب و ترتیب برا استجابت دعا تو مفاتیح هست...
می گه یعنی پیش خدا اونقدر اعتبار ندارم....؟؟؟
گفتم ببخشید در روز چند ساعت برا خدا وقت می زارین؟؟؟
بهم می گه:تو همه جیزو سخت می گیری...
باشه...
سلام
داستان قشنگی بود
بله داستان ادما کلا قشنگ