مامان خانوم رفتن به نجاری سفارش دادن برا شون یک تخته گوشت جانانه بسازند
که بشه روش یه گوسفندو شقه کرد
اونم برا سالی یه بار عید قربان که قربانی می کنیم
کشتار کننده محترم راحت باشن
کلی هم سنگینه و کلفت... برا کارای دیگه هم البته استفاده می شه
اما یه وقتایی خودشون فاعل انجام کار می شن
دیشب در حال ظرف شستن بودم که نمی دونم چطور یهو در کابینت باز شد و
اون تخته گوشت لعنتی افتاد رو شصت پامو
چشام سیاهی رفتنو ذهنم فلش بک زد به عقب
به کارتون معاون کلانتر
آخ شصت پام
یادش به خیر
یادش به خیر
تازه بعد بیست و چند سال فهمیدم چی می کشیده چه دردی چه حس بدی
یعنی اگه درک کردن واقعی هر چیزی این همه سال زمان ببره ما باید چند سال عمر کنیم که خیلی چیزا رو واقعا درک کنیم؟
قربونت برم تخته گوشت که چیزی نیست. مامان جان بنده رفتن واسه سالی 2 مهمونی که دعوت می کنن 4 دست بشقاب آرکوپال خریدن که واسه جابجا کردنشون از کت و کول و کمر میفتیم. تازه خدا رحم کرده طرحی که خریدن دیگه پلو خوری اش وارد نمیشه.
لیوان و استکان که نگو به جون خودم می تونیم یه هیئت رو راه بندازیم و کمااینکه انداختیم هم. واسه مراسم ختم عمه جانم بردیم و استفاده کردیم.
امیدوارم شصت مبارک چیزیش نشده باشه
خداوند به کمرهاتان قوت دهاد...
این همه ظزف و ظروف آخه برا جی؟
آخی برای شصت پای مبارک متاسفم.
اوه یهو یاد چی افتادی... یعنی به اندازه اون کرکره سنگین بوده این تختهه!
نتیجه اخلاقیش اینکه هیچ موقه سراغ تخم مرغ ها نریم!!!
آره واقعا خیلی سنگین بود الان من حس می کنم شصت پا ندارم...
وای چه خوب یادتون مونده من این تیکشو یادم رفته بود...
سلام
ما عادت کردیم تا تو یه هچلی نیوفتادیم اون مسئله رو زیاد درک نکنیم.میدونی چرا ؟چون فکر میکنیم مخ بیچاره خسته میشه اگه به چیزای اطرافمون بیشتر فکر کنیم!!!!!!!!!!!!
موفق و موید باشی
بای
تازه بعد بیست و چند سال!
واقعا همینه
گاهی وقتا توی اون لحظه ی اخر به خیلی چیزا میرسیم.وقتی خیلی دیره.راستی همیشه باید یه اتفاقی بیافته تا ما یه موضوعی رو درک کنیم؟
چرا خیلی مسائلو بدون اینکه براش بهای سنگینی بدیم بفمیم؟