از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

خوشبختی!

رفته بودیم اردو جنوب

با دانشگاه

فراتر از آنچه در تصورم می گنجید خوش گذشت و حالشو بردیم با رفقا

فقط یه چیز بود که آرامشو ازم سلب کرده بود

اونم اینکه مجبور بودیم یه هفته ای بصورت جنگی بریم دستشویی

هر جا می رفتیم سرویسای بهداشتی شلوغ و غیر بهداشتی بودن

یه نیم ساعت صف + اینکه یکی هم وایستاده باشه پشت در که زود باش...

تا اینکه قرار شد ناهار شوش دانیال باشیم

آقای راننده هم که عشق گاز

اتوبوس ما زودتر از همه رسید

ما هم حمله برا نماز!

رفتیم که وضو بگیریم

وای باورم نمی شد یعنی هیچ کی باورش نمی شد

یه عالمه دستشویی تمیز و خالی که فقط ما بودیم و ما

می شد انتخاب کرد

کم مونده بود از خوشحالی بپریم تو بغل همدیگه که

یهو یکی از بچه ها زد زیر آواز

منو این همه خوشبختی محاله محاله محاله

می بینید بعضی وقتا خوشبختی چه رنگی می شه

تا کجا زمینی میشه

از اون اوج پایین میاد و می چسبه به کف زمین

نظرات 2 + ارسال نظر
سینا یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:45 ب.ظ

اوه اوه مردم از خنده. این دوستتون خیلی آدم خوش ذوقی بوده. دمش گرم. می خواستی بری قبلش خبر می کردی. من هم آبادان بودم!! یکی از دوستان کلید خونشو داد من هم ملت رو برداشتم بردم اونجا! اتفاقا از شوش هم گذشتم ولی فرصت نشد دانیال سری بزنم.
زیارت قبول.

مرسی آقای مهندس
خوشحالم که خندیدید
این سفر مال الان نیست مال وقتیه که من سال چهارم لیسانس بودم سه سال پیش اسفند 84
گفتیم با رفقا یه سفر دور هم باشیم خیلی خوش گذشت خیلی زیاد

حسن حساس شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ http://watersky.blogsky.com

یاد خدمت افتادم.جای ما تو مسترابش! عقربم داشت

!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد