این عشق چیست و عجب نیرویی دارد
هرچه بیشترعاشق می شوی
بیشتر خود را میشناسی
در عین اینکه پروبال می گیری، رشد می یابی بیشتربه حقارت خود آگاه
و چه نشاط و شوری می آفریند این محبت و دوست داشتن
چنانکه دوست ترداری آنرا به همه عرضه کنی و
چنان تاسفی که چه دیر بدنبال عشق رفتم یا
چه دیر عشق به سراغم آمد
چیست؟
حقیقتا چه می تواند باشد جز نیرویی ناشناخته
عشق در کجای وجودم مسکن دارد؟
قلبم؟
ذهنم؟
دلم؟
نه
سرتاسر وجودم عشق است و
با آن می سوزد
ذوب می شود
دود می شود و
می رود هوا
سلام
در مورد پست خوابگاه نوشتم که:
چه عالی توصیف کردی... یک کاری می کنی که من هم از حسودی برم یک پست خوابگاهی بنویسم...
یاد خوابگاه که می افتم کلی حس خوب و کلی حس بد یادم میاد... حس خوب کنار دوستان بودن و حس بد تنهایی و درو از عزیزان بدون...
نمی دونم شاید به دلیل اینکه هیچ وقت مجبور نبودم مدت زیادی رو تو خوابگاه باشم به جوش و حتی اون همه دوست خوب و زیبا هم عادت نکردم...
به هر حال این پست پایین دقیقا خوابگاه رو جلو چشمم آورد.
سلام
شما و حسادت؟
خوابگاه ی مجموعه تضاد تو آدم ایجاد می کنه.روی هم رفته خوابگاهها به سبک ایرانی خوب نیستند می تونند بهتر شن بعد تما خوابگاه نشینان هم حس بهتری خواهند داشت...
من هفت سال تو خوابگاه بودم اونم تو ی دانشگاه تو همون کوی...هفت سال خیلی زیاد...یعنی اون مجموعه خوابگاهها قسمتی از عمر من شدن...
سلام بر بانوی عاشق پیشه...
عشق موهبتی الهیه...
آرزو می کنم همیشه دل خوش و عاشق باشی.
سلام
نه بابا بانوی عاشق پیشه کجا بود؟
امروز داشتم دفترخاطرات سال 81 رو ورق میزدم
چشم افتاد به این مطلب
نمی دونم خودم نوشتمش یا از جایی نوشتم
فکر کنم از جایی نوشته باشمش چون من که هیچ وقت عاشق نبودم...
ولی اماراتی هم وجود داره که خودم نوشته باشمش...
به هر حال نوشتیمش تو وبلاگ شاید صاحبش پیدا شه!
دل خوشو دوست دارم و ممنون بابت این آرزوتون
اما عاشقی رو نمی دونم!