آسیه هنوز زندست
نفس می کشه
راه میره
می خوره
می خوابه
می خنده
هرچند
لبش مزین به ی تبخال بزرگ شده
که ی خورده اذیتش می کنه
چشاشم بس که به خط کج و کوله پرونده های مختلف افتاده درد می کنه
خدارو شکر
خیلی چپزا دارم که براش بگم خدارو شکر
ولی مثل همیشه نیستم
اصلا قصد ندارم انرژی منفی بدم
ولی رفتم تو شوک
تو حالت خلسه
انگار زمان منقبض شده
انگار مردم
خیلی چیزا دیگه برام اهمیت نداره
خیلی زودتر از اونی که باید
حیلی چیزا که نباید
برا منم عادت شد!
شدم کوچه بازاری
شدم تماشاچی
نه
دیگه حتی تماشاچی هم نیستم
رهگذرم
عبور می کنم
غرق در خودم
بی تفاوت
بی توجه
بی سروصدا
درست مثل بقیه
مثل ته رنگ پس زمینه
به عبارتی چشامو گرفتم گوشامو بستم لبامو دوختم که نفهمم چه میشه
نه کاش نفهمی چی میشه اونوقت ی عذر داری که نفهمیدم
مشکل فهمیدن و دست بسته بودن برا هرگونه اقدامیه
سلام اسیه جون. تبخالت خوب شد؟
نه عزیزم هنوز خیلی غرق بی تفاوتی نشدی چون هنوز برات مهمه که بی تفاوت و تماشاچی نباشی .
تبخال نگو بگو گردو اندازه ی گردو بزرگ شده بود هه با تعجب نگاش میکردن کاش گینسی ها رو خبر میکردم حتما ثبتش می کردنو ی رکوردی هم به اسم ما ثبت میشد انقدر زشت شده بود و خون می اومد ازش که مامان در یک عملیات تروریستی کندش جاش مونده ولی ...خوب میشه بابا ما بیدی نیستیم که به این بادا بلرزیم...
قربونت بشم عزیزم مثل همیشه مهربون و لطیف...دلم تنگ شد...کاش پیشم بودی...کاش پیشت بودم...هی روزگار و جدایی...
همش خوب بود ولی هیچ وقت مثل همه نشو.تو روزمرگی غرق شدن یعنی مرگ
روزمرگی از مرگم بدتر