پسر یکی از اقوام نه چندان دور
بیست و نه ساله
با استعداد هرز رفته
به کارمندی بسنده کرده
به عشقش نرسیده
خود را مغروق گیم ساخته
پریشان احوال و دلشکسته
مدام لیلی و مجنون خوانده
انتقام در وجودش زبانه کشیده
زندگی خویش به باد سپرده
هر روز از خود دورتر گشته
هرروز درون گراتر شده
با سر جواب سلام داده
پرخاشگر شده
زندگیش لبریز از تکرار گشته
به لذت تمسخر دیگری بسنده کرده
به انتظار چه نشسته؟
دریغ از تلاشی برای نوزایی
برای خروج از مدار تکرار هر روزه
از لحاظ لیلی مجنون خوندن نمیگم :)
کلا تو رده سن و سالیه ما بود و اینکه هرز رفتیم البته کارمند نشدیم :)
هر بار میگید اریا خان کلی خندم میگیره.
شاد باشین
اوه بله.
اینکه زاده آسیاییو میگن جبر جغرافیایی...
شما هم شاد باشید همیشه.
ممنونم عزیزم که بهم سر زدی.
سلام
یادم نمیاد کی به شما سر زدم؟
ولی به هر حال الان سر زدم.
سلام.
شرح حال ما رو از کجا پیدا کردید؟ :)
شبیه بود.
سلام. به به آریا خان.
جدا؟
الان صفحه چند لیلی و مجنون هستید؟