پسر فضل فروشی از استاد سوالی پرسید
استاد از سوال نامربوط شاگرد برآشفت و گفت:
آقااااااااااااااااا به درس گوش نمی دهی
این سوال شما مثل آن است که بخواهی از رابطه ی کوزه و لنگه گیوه سر در بیاوری
سرکارخانم آسیه هم داشت از خنده منفجر می شد
اما
جرات خندیدن نداشت
ترسو نبودها
مراعات ادب می کرد
استاد آنقدر عصبانی بود که...
حالا دستگاه اجرایی حکومت
این پسرک را گرفته است
همه جا علم برداشته اند که
نخبه ای را گرفتند!
هی هی
بردند و خوردند
هی هی
لابدا تا حالا
صدبار بهش تجاوز کردن
هی هی
یا هزار جور بلای دیگر
در حقش کردن
هی هی
خوب است و خدا رو شکر
که ما این آدم را دیده بودیم
هیچ چیز نمی خواهم بگویم
فقط برخلاف صداقت است که نخبه بودنش را تصدیق کنم
حال شاید در عرض این چند سالی که یه افتخار زیارتشان نائل نیامده ایم
ناگهان نخبه شده باشد
یا در همان زمان در حال سر در آوردن از پیله نخبگی بوده و
ما بی خبر
اما هر آتشی(به جز آتش نادر)دود دارد
ما دودی ندیدیم
هی هی
اصلا نخبه ای که نتواند
حرفش را جوری بزند
که نگیرند و نبرندش
به چه در می خورد؟
هی هی
یعنی نخبگان امروز از بهلول دیروز کمترند؟
هی هی
از بس که نخبه ندیدیم و
بی هنر(به معنای اعم کلمه) بار آمدیم و زیستیم و
به عیارهای بی ارزش دولتی(به معنای قوه مجریه)
برای شناسایی نخبه بسنده کرده ایم
شده ایم این
دودش هم مستقیم می رود توی چشم همین دولت(این بار به معنای اعم کلمه یعنی کشور با همه متعلقاتش)
که سر هیچ و پوچ به هرکسی وصله نخبه بودن نچسباند
هرچند نخبه پرانی هنر است
هی هی
نمی دانم شاید تاکنون آزاد شده باشد
اگرنه که امیدوارم هرجوری هست از زندان دربیاید
یا در آورده شود و به زندگی اش برسد.
هی هی
البته خدای را چه دیده ای
شاید این سابقه سبب خیری شد و رفت
یا ببرندش
مثل دیگران که رفتند
یا بردانده شدن
حال این ور آن مرزها
یا
آن ور این مرزها
نخبه دیدی؟ خوش بحااااااااالت...
دیده بودی ؟ خوش بحااااااااالت...
نه بابا نخبه نبود که
اصلا شاید برا اینکه شبیه معتادا بود گرفته باشنش.