از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

سفر

آخ که بی مسئولیتی عجب لذت بزرگی است

آدم خودش باشد و یک حساب بانکی پر و پیمان

برود و همه اش بگردد

کاشکی خواهر مارکوپلو بودم

البته جسم زنان ضعیف تر از آن است که بخواهند آن همه مشقت را تحمل کنند

پس کاشکی خواهر برادر کایکو و داداش تسوکه بودم

آنوقت چهار پنج نفره مراقبم بودند

یا می رفتم با یوگی دوست می شدم

با آن کشتی هوایی اش همه جا می رفتم

چقدر بد است که پای آدم به زمین بند باشد

نظرات 1 + ارسال نظر
خاطرات یک آتشنشان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ب.ظ http://firemanney.blogsky.com/

وبلاگ قشنگی دارین
زیبا و با احساس
موفق باشین
راستی خوشحال میشم دفتر خاطراتم رو برگ بزنین
حضور سبزتان را پاس می دارم
آبتین

حضورم مگه رنگ داره؟
همه چی باید رنگی باشه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد