از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

کتاب

پسردایی کتاب خریده بود

قصه های من و بابام

2500 تومان

یادش بخیر

ما هم بچه بودیم کلی کتاب داشتیم

همان موقع ها که هنوز بچه بودیم

همه ی کتابهایمان را اهدا کردیم به کتابخانه مسجد محله مان

با همه ی اشتیاق کودکی مان.

الان هم کتاب ها دارم برای خودم

اما دلم نمی آید حتی یک کدامشان را محض رضای خدا به کسی امانت بدهم

حتی به شما دوست عزیز

بهتان برنخورد

به جایش

اگر روزی پورشه ام را خریدم

بهتان می دهم یک دوری با آن بزنید

تازه بوق هم بزنید

اما فقط از دم درب خانه مان تا سر خیابان ها

بیشتر دیگر نمی شود

تا آن موقع که من پورشه بخرم

حتما بنزین خیلی خیلی گران شده است

البته اول قرار بود لامبورگینی بخرم

ولی الان می بینم با پورشه بیشتر حال می کنم

اصلا از قیافه ی خود آقای پورشه بیشتر خوشم می آید

البته اول باید بگردم و یک راننده خوب استخدام کنم

تا خیلی خوب پورشه ام را براند

من که رانندگی نمی کنم

می گویند زن ها دست فرمانشان خیلی خوب نیست

پورشه ام حیف است آسیب ببیند

من هم یک زنم

امروز هم روز زن بود

می گویم شاید اگر زنی بیاید و ماشینی بسازد

زن ها رانندگی شان بهتر شود

ماشین های امروزی عقل مردانه دارند و

با مکانیزم های ذهن زنان ناهمسانند

البته خشونت مردان را که در همه ی ابعادش در رانندگی بروز و ظهور یافته است

و در شکل گیری فرهنگ حاکم بر آن نیز دخیل بوده

نباید فراموش کرد

همان جور که نباید نادیده گرفت که

زنان طبق مقررات مکتوب راهنمایی و رانندگی میرانند

مردها طبق قانون نانوشته ی خودشان

و اینکه زنان قانون پذیرتر از مردان قانون گریز هستند

با این حال گمان نکنید که چون ماشینم را بهتان می دهم

کتاب هم به شما بدهم

نه

هرگز از آسیه تقاضای کتاب نکنید که آدرس کتابفروشی را می شنوید

مثل بعضی اوقات که بعضی ها زنگ میزنند خانه ما و

شماره تلفن منزل عمو را می خواهند و

می شنوند 118

اصلا ولش کن

پشیمان شدم

پورشه هم نمیخرم که بدهم شما یک دوری بزنید و

آنوقت برایتان توقع بی جا درست شود که

اگر ماشینش را می دهد

حتما کتابش را هم می دهد

آری اینجوری خیلی بهتر است

من هم می روم با پول پورشه ام سفر

شاید شما را هم با خودم ببرم

هزینه حمل و نقل تان را خودتان بدهید

باقی هزینه ها با من

البته دیگر هرچه من خوردم شما هم باید بخورید

نغ زدن ممنوع

اما فکر نکنید که چون حاضرم با شما همسفر بشوم

حاضرم به شما کتاب هم امانت بدهم ها

نوچ

آخرین باری که کتابی را به فردی امانت دادم

یک برگ آن را پاره کرده بود و

با چسب کارتون آن را چسبانده بود

دچار برانگیختگی روانی شده بود آسیه

وقتی با آن صحنه اسفناک خیانت در امانت مواجه شده بود

اه اه اه

دوووووووور شوید دووووووور شوید

ای خاطرات بد

ای شوم های تاریخ زندگانیم

دور شوید دور شوید

آسیه را به حال خود بگذارید

اصلا با شما هم سفر نمی شوم

چون حتما یکی از کتابهایم را در سفر با خودم می برم

یا در سفر کتاب تازه ای می خرم

بعد ممکن است شما وسوسه شوید که آسیه چه می خواند

یا حوس کنید در سفر ژست روشنفکری بگیرید و

آنوقت از من بخواهید که بهتان کتاب امانت بدهم و

من هم که مسلما نه می گویم و آنوقت به شما بر می خورد و

راهمان از هم جدا می شود و می شویم مصداق رفیق نیمه راه

و این خیلی بد است

پس بهتر است با پول سفرم یک ویلا بخرم روی کوه

توی همان ییلاقی که آسیه طعم آب چشمه اش را خیلی دوست دارد

آنوقت می توانم کلید ویلا را به شماهم بدهم

که بروید تویش برای چند روزی اعصابتان آرامش یابد

اما یادتان باشد ها باید تعهد بدهید که

به کتابهای درون ویلا دست نزنید

که کلاهمان توی هم می رود آنهم بدجوری

آخرین باری که رفته بودیم ییلاق

ویلای همسایه مان

برای روشن کردن آتش

از کتاب آسیه بیچاره به عنوان فتیله استفاده کردند

مثلا کتابم را برده بودم توی صندوق عقب ماشین مخفی کرده بودم

که چشم کسی به آن نیفتد

ای روزگار

کتاب آسیه را طعمه حریق می کنی؟

حقا که هر چه بدو بیراه هر کس در هر کجای این دنیا و در هر دوره زمانی بهت بگوید حقت است

آسیه رفته بود ییلاق برای تمدد اعصاب و آرامش روح

آنچنان ریدی به حالش که با ده من عسل هم قابل خوردن نبود

از ویلا صرف نظر کنیم بهتر است

چون ممکن است این حادثه تکرار شود

مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسد

پول ویلا را می گذارم زیر بالشم

شاید وقتی شبی دزدی آمد خانه مان

آنوقت این پول ها را بهش می دهم که درعوض کتابهایم را نبرد

اصلا هم خنده ندارد

آسیه که نمی تواند بنشیند ببیند دزد همه ی دوستان خوبش را یکجا می برد

هی آسیه

فکر کن دزد آمده باشد و پول ها زیر بالشت باشد

اما خودت نباشی که آن ها را به آقا دزده بدهی که کتابهایت را نبرد

آنوقت چه؟

آنوقت را نمی دانم

استادی داشتیم که می گفت: کراهت دارد چیزی را بخوری که چشم دیگری به آن است و دلش خواسته باشد از آن چیز بخورد

اگر بتوانیم خوراکی را با خواندنی قیاس کنیم

آنوقت کراهت دارد چیزی را بخوانی که دیگری دوست دارد آن را بخواند

برای رفع کراهت

همه کتابهایم را با روزنامه جلد کرده ام

به شیشه دربهای کتابخانه ام هم پوستر چسبانده ام

که درونش هویدا نباشد

کلیدش را هم نخ کرده ام به گردنم آویزان است

اصلا فکر نکنم کتاب روزنامه ای برای دزدها جالب باشد

تازه اگر هم ببرد با پول زیر بالشم می روم دوباره همان کتاب ها را می خرم!

ولی

 با این کار فقط کتاب خریده ام

خاطراتم چه می شوند پس؟

کتاب هایی که استاد بهم جایزه داده است چه؟

خودم برم بخرم که دیگر جایزه نیستند

اصلا آدم مطالب را از توی کتاب خودش بهتر می فهمد

کتابی که یک گوشه آن یواشکی نوشته ای

حوصله ام سر رفت یا گرسنه ام یا مرگ بر آمریکا

از همه مهمتر اولش نوشته ای که از نمایشگاه کتاب خریده ای اش

کتابی که توی نمایشگاه بوده حتما ارزشش از کتاب کتابفروشی بیشتر است

تازه وقتی لای کتاب ایکس را باز می کنی

یادت می آید که بایدبه خانم ایگرگ فحش بدهی که روی کتابت پرتقال ریخته است

اگر دزد کتابم راببرد که دیگر یادم نمی ماند برای سرد کردن جگر پاره پاره ام باید به خانم ایگرگ فحش بدهم

دختره ی بوگندو

کارد بخورد به آن شکمت

می مردی بعدا پرتقال می کوفیدی

البته بازکردن لای کتاب زد تا پی از همه عذاب آور تر است

آدم یاد غسل ارتماسی می افتد

آسیه که با این خون دل خوردن کتاب نگه می دارد

خودش به همراه بیست تا از کتابهایش و جزوه هایش

افتادند توی آب

هی آسیه چه روزگاری داشتی

برای این مدرکهای دانشگاهی چه رنج ها و خطراتی که به جان نخریدی

با این همه زحمت و رنج و مصیبت که چشیده ای

از مارکوپلو چیزی کم نداری

او کالا تجارت می کرد ما تجارت عمر

بله داشتم می گفتم

آسیه داشت می آمد خانه شان برای فرجه امتحانات

توی راه سیل آمده بود

و اتوبوس قراضه هم چون پری دریایی در گل

آب تا کجا که بالا نیامده بود

آنقدر در آب ماندیم

تا مغزاستخوانهایمان هم جوانه زد و آماده بود برای پیوند

همه ی کتابها خمیر شدند خمیر

دیگر کار از برانگیختگی روانی نیز گذشته بود

شیدایی آمد به سراغم

آسیه شیدا شد

حالا باز درد کتاب ها خوردنی بود

جزوه های دست نویس خودکار نویس را بگو

همه جوهرهاشان پاک شد و رفت قاطی رنگ قهوه ای سیلاب و آن را بنفش کرد

چه جزوه هایی

که تا استاد پادرمیانی نمی کرد

نمی دادمش

دزد روزگار آمد و گرفت و بردش

کاشکی آن موقع پول داشتم و سوار هواپیما شده بودم

که یا نیفتم توی سیلاب

و یا اگر هم می افتم

دیگر کارم خلاص بود و می رفتم آن دنیا و این همه داغ نمی دیدم

بله بله

حق با شماست

حتما عمرم به دنیا باقی بوده است وگرنه سیلاب هم بدجوری آدم می کشد

یادم هست که شاعر گفته

گهی زین به پشت و گهی پشت به زین

حال اگر روزی در سانحه ای اعم از هوایی یا غیر هوایی

جنازه ای را یافتید که همراهش چند عدد کتاب است

که آن کتاب ها با دقت وسواس گونه ای توی دو تا نایلون باند پیچی شده بودند

بدانید آن جنازه یا خود آسیه است

یا با آسیه حشر و نشر داشته

و این کار عبرتی است از رفتار این روزگار سر خود و آن سیلاب بنفش

موجب اطاله ی کلام نشود

می دانم که ماجرای آسیه و کتاب هایش

مثنوی عاشقانه نیست که هرچه کش آید حوصله تان سر نرود

اما برای اقناع وجدان شما باید عرض کنم که

قسمت سوم پدر خوانده را دیده اید

همان اواخر فیلم که دخترش را روی پله های اپرا تیر کردند

چه حالی داشت بیچاره

آسیه دقیقا همان حال را تجربه کرده است

وقتی کتابش را پس از هفته ها دوندگی پس گرفت

کتاب که نبود

شده بود برگه ی اخذ اثر انگشت

طرف موقع خواندن کتاب ترشک می کوفیده

با انگشتای آغشته به ترشکش

کتاب را ورق می زده است

اینکه چطور کشف کردم که ترشک است و نه چیز دیگر بماند

قیچی گرفتمو تمام اثرات انگشت مجرمانه اش را قیچی کردم

به این یکی فحش نمی دهم

فقط بخاطر پدرش که حقی بر گردن همه ما دارد

حال که قانع شدید بیایید همفکری کنید تا راهی برای خرج کردن پول هایم پیدا کنم

چطور است با پولم بدهم همه ی صفحات همه ی کتاب هایم را برایم پرس کنند

تا اگر روزی هم به شما امانت بدهم نه پاره شود نه رویش پرتقال بریزد نه آب کاری به کارش داشته باشد

نه ترشک و لواشک

اوه

صبر کن آسیه

اینجوری حجم همه ی کتابهایت خیلی زیاد می شود و نمی شود که با خودت این ور و آن ور ببریدشان

بعد اگر روزی هواپیمایت سقوط کرد

چگونه جنازه ات را شناسایی کنند

تو که کف پایت خال ندارد

به هر ترتیب

با این داغ های تازه شده که مشتی است از خروار

و این خیانت های پی در پی غیر قابل جبران

و با ملاحظه اینکه جای پول هایم فعلا امن است

و این احتمال وجود دارد که در آینده نزدیک با حذف یارانه ها

در راه گذران عمر همه شان خرج شود و

اصلا کار به خرید پورشه نرسد

فعلا آنچه مهم است

این است که پسردایی یکی از کتابهایم را به عاریه گرفته

برای جگرگوشه ام دعا کنید که سالم به موطن خود و آغوش گرم آسیه بازگردد

اما گمان نکنید که چون نتوانسته ام به پسردایی آدرس کتابفروشی را بدهم

در مقابل شما هم کوتاه می آیم ها

نه نه

اینگونه اوهام را از ذهنتان دور کنید که مایه ی شقاوت است

نظرات 4 + ارسال نظر
اهل سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 ب.ظ http://abed.blogsky.com

جالب بود.

آره زیادی جالب مثل باخت انگلیس که برا من خیلی جالب و دوست داشتنی بود.

سپیده شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ب.ظ http://se-he.blogspot.com

منم متنفرم از اینکه کتابامو به کسی امانت بدم

من متنفر نیستم ولی آدما یاد نگرفتن امانت داری چه جوریه و دفع خطر احتمای هم عقلا واجب

سینا پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ق.ظ

ای بابا یه ربع خندیدم.
یادت باشه اگر خون هم گریه کردم کتاب به من ندی.
از قدیم گفتن ببین طرف با کتاب های خودش چه می کنه با کتاب های تو هم همین کار رو.
نشون به این نشون که ۴ سال پیش یک کتاب خریدم به نام
آنچه زنان دوست دارند مردان بدانند نوشته باربارا دی انجلیس. دکی اومد کتاب رو دید خیلی خوشش اومد. من هم دوست داشتم بخونم وسط کتاب بودم. به راحتی کتاب رو از وسط نصف کردم. دکی چشاش داشت از حدقه در می اومد!
نصف اولش رو دادم به دکی بقیشو هم خوندم. بعدا هم دوباره یک تیکه اش کردم! گاهی حس خوندن نباید از سر آدم بپره. الان هم کتاب ندارم که ببرم سر کلاس به جاش دستهام رو می زارم تو جیبم!!
کتاب ترمودینامیکم رو با دریل سوراخ کردم و با نخ کفش دوختم.
ولی باز هم نمی دونم چرا الان ۳ تیکه است! ولی خوب به جاش باید یه دونه جدیدش رو بخرم...
کتاب هایی که گم شدن که جای خود دارن....
داستان از این دست زیاده فقط خواستم تاکید کنم که مواظب باش یه موقع گول منو نخوری. ولی تو هرچی کتاب خواستی بیا من در خدمتم. کتاب هام گناه دارن در ترس و وحشت زندگی کنن. حد اقل پیش شما که باشن یه چند روزی خوشن!

خوب شما خندیدین.
بازبارا دی آنجلیس؟ کتابای ارزشمندی نمی نویسه که ارزش نگهداری داشته باشه همون بهتر که نصف شد دست دکی درد نکنه
من حس خوبی نسبت به این کتابا ندارم ارزش خوندن ندارن.
می گم ترمودینامیکو میدادین براتون سیمیش میکردن بهتر بودا.ولی باز جای شکرش باقیه که هر سه تا تیکشو دارین و هنوز گم نشدن ...
من تلاش می کنم حبه انگور باشم و گول آقا گرگه رو نخورم
خوب شد این پست ی نتیجه خوب داشت و اینکه دو نفر حاضر شدن بهم کتاب بدن. مرسی انشا...که امانتدار خوبی باشم...

اریا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ب.ظ

ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان

مشاشالله به طول این پست( زبونم هم پلتک شد)

کتاب نخواستیم بیاید کتابم بهتون میدیم

سلامن علیکم :)

علیکم السلام و رحمه الله و برکاته
زبونتون پلتک شد؟ یعنی چی؟ ضرب النثل یا اصطلاح؟
مرسی از این دست و دلبازی حالا کتاب چی دارید؟ چیز بدردبخور دارین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد