از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

بابانظر

خدا را شاهد می گیرم که اطمینان داشتم 

به محض رفتن کشته می شوم 

قبل از حرکت سه جمله به ذهنم آمد: 

یکی اینکه خدایا از من قبول کن 

دوم اینکه گفتم مادرجان دعا کن اگر شهید شدم، خدا از سر تقصیراتم بگذرد 

بعد از خودم پرسیدم: من دو پسر دارم، اگر شهید شوم آیا پسرهایم این راه را دنبال خواهند کرد یا نه؟ 

جمله ها و این مفاهیم مرتب در ذهنم می چرخیدند تا این که حرکت کردم.

نظرات 1 + ارسال نظر
آ . د . م چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ http://1adam.blogsky.com

!

نوشته های یک آدم متفکر ! ( بررسی روند فراموشی یک تراژدی به نام اسلام )
عبارت بالا رو سر در وبلاگ این آدم نوشته شده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد