خدا را شاهد می گیرم که اطمینان داشتم
به محض رفتن کشته می شوم
قبل از حرکت سه جمله به ذهنم آمد:
یکی اینکه خدایا از من قبول کن
دوم اینکه گفتم مادرجان دعا کن اگر شهید شدم، خدا از سر تقصیراتم بگذرد
بعد از خودم پرسیدم: من دو پسر دارم، اگر شهید شوم آیا پسرهایم این راه را دنبال خواهند کرد یا نه؟
جمله ها و این مفاهیم مرتب در ذهنم می چرخیدند تا این که حرکت کردم.
!
نوشته های یک آدم متفکر ! ( بررسی روند فراموشی یک تراژدی به نام اسلام )
عبارت بالا رو سر در وبلاگ این آدم نوشته شده.