دیم به مهندس عزیزم
در ارتباط با بیچاره ها
اسم شاعر و نمی دونم
شب عید است و گرفتار زن خویشتنم
داد از دست زنم
اوست جفت منو من جفت حلال و محنم
داد از دست زنم
هم کرب ژرژه ز من خواهد و هم چادر وال
مد و فرم امسال
خود نه شلوار بپایم نه لباسی به تنم
داد از دست زنم
پای من مانده چو خر در گل و دل گشته پریش
او بفکر قر خویش
گویدم عطر بخر تا که به زلفم بزنم
داد از دست زنم
گفت بهر سر طاسم تو کله گیس بخر
مد پاریس بخر
گفتمش از همه کس لات تر امروز منم
داد از دست زنم
گفت گر پول نداری زچه هستی زنده
من شدم شرمنده
گفتمش زنده ار آنم که نباشد کفنم
داد از دست زنم