از دور که آدم را می بیند
آنقدر با نگاهش نگاهت را تعقیب می کند
تا در فرصتی مناسب
برق شیطنت چشم هایش نگاهت را خیره کند و
با آن خنده شیطانی اش
بگوید سلام همسایه
علاقه خاصی به سلام کردن دارد
جواب سلام که واجب است
همان طور که نمی شود خنده اش را بی پاسخ گذاشت و
برویش لبخند نزد
عاشق این همسایه گفتن هایش هستم
با آن لحن کودکانه ی قلدر مابانه اش
آخر رییس برادر کوچکترش هم هست
او فرمانده و برادرش سرباز
تگرگ که بارید
می گفت فضایی ها حمله کرده اند
و هر وقت هلی کوپتری می بیند
با شوق داد می زند هواپیما هواپیما
صدایش خاطره ها را زنده می کند
من هم می دوم
می روم به کودکی خودم
داد می زنم
هواپیما هواپیما
هلی کوپترخیلی زود می رود
با رفتنش
کودکی من هم تمام شده است