خموده و خمیدهنشسته و خواب آلودهپس از نماز صبحمشغول به اذکار همی بودمناگاه صدای آواز دلنشین پرنده ای به گوش رسیدخندیدم و بساط برچیدمدر بازار داغ چنین بندگی کردنیکالای تو را به مفت هم نمی خرند