از دار دنیا و
غم ها و مشکلات صدمن یک غازش
که بگذریم
.
.
.
هوای امروز مثل هوای اواخر شهریور است
فقط چند عدد بچه ی مشتاق کم دارد
که بچرخند توی بازار
کیف و کفش بخرند و لوازم التحریر لوکس
دنیا دنیا ذوق زده بودیم آنوقت ها که ما هم کودک بودیم
و مدرسه بهمان دفتر تعاونی می داد
مدادهایمان یا سوسمار نشان بودند یا شمشیرنشان
جنس مدادرنگی هایمان خوب نبود
مدام در حال تراشیدن بودیم و نهایتا نوک شکسته مداد رنگی
با وسواس استفاده می کردیم که تا آخر سال برایمان بماند که هیچ
برای تابستان هم مدادرنگی داشته باشیم
در این اوضاع مریم با جعبه فلزی مدادرنگی بیست و چهار رنگه استدلرش سلطان کلاس بود
تصور داشتن یک چنین چیزی برای خیلی ها محال بود
پاک کن پنج تومنی فکتیس
مانتو شلوار و کیف هر دو سال یکبار
کفش سالی دو جفت
یکی برای روزهای آفتابی یکی برای روزهای بارانی
و خروار خروار شور و شوق و شادی
همه خاطره شده اند
لبخندی در یادها به یادگار گذاشته اند
این ها خاطرات شیرین دوست داشتنی بی رقیب هستند
سلام.
خیلی حس قشنگی داشت. یاد روزای خوبی انداختی دوست عزیز. مرسی از مطلب زیبات