از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

خواب

 

داشت از کنارم رد می شد 

برگشت و بهم خندید 

خدایا این کی بود؟ 

چقدر قیافش آشنا بود 

سه روز فکر کردم 

تا بالاخره درحالیکه نشسته بودمو کتاب می خوندم 

یهو 

یادم اومدم اونی که تو خواب بهم لبخند میزد 

زهره بود

هم اتاقی دوستم  

بهش پیامک زدم از زهره چه خبر داری؟  

گفت هیچ خبر  

خیلی مرموزانه

تلفنشو جواب نمیده!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد