از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

چراغ راهنما


ور نبود خنگ مطلا لگام    زد بتوان بر قدم خویش گام

ور نبود مشربه از زرناب    با دو کف دست توان خورد آب
ور نبود بر سر خوان آن و این      هم بتوان ساخت بنان جوین
ور نبود جامه ی اطلس ترا       دلق کهن ساتر تن بس ترا
شانه ی عاج ار نبود بهر ریش   شانه توان کرد بانگشت خویش
جمله که بینی همه دارد عوض    وز عوضش گشته میسر غرض
آنچه ندارد عوض ای هوشیار       عمر عزیز است، غنیمت شمار



بیت آخر را تکرار میکنم بارها و بارها

و نمی دانم چگونه باید غنیمت شمرد عمر عزیز را

هیچ یک از جنبه های زندگی ام در کفه ترازو وزنی ندارد

چه باید کرد


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد