از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

پاره نوشت

امروز عصر رفتم همانجا که در پست قبلی نوشتم

بسی خوب بود و مفرح

روزگارم شده است همنشینی با نوجوانها

عصری که دل خوشی از ان ندارم

به هرحال خداروشکر


خانه کسی نیست

هرکس بدنبال کاری رفته است


همسایه نذری اورد

سالگرد شوهر خدابیامرزش است

و من در تنهایی کلک نذری را خواهم کند


ادم یک کتاب بدیگری عاریه میدهد

نصف گوشتتنش اب میشود تا سالم برگردد

حالا این همیارخانم چه دلی دارد

شویش را عاریه میدهد!!!

و بدینترتیب

این زن به زردچوبه حسودی میکند

چون هیچ ادویه ای جای ان را نمیگیرد


این زن شوهرش را میستاید

چون شجاع است که دوخانواده را مدیریت میکند


دختر و دامادش با او قهر هستند

بخاطر وجود همیار

و دلش بسی تنگ است برای نوه اش


یاد شکسپیر افتادم

شاید هم کس دیگری فرمایش کرده است

اگر نمیتوانی جلوی رابطه ی بد را بگیری از ان لذت ببر

و اگرچه متذکرا متواترتا من قرار است قضاوت نکنم

ولی از باب بیان احساس

و انچه در بدو شنیدن کلام در ذهنم نقش بسته است

جمله ی فوق را صرفا جهت اطلاع ایراد کردم


الان خانه ی این مرد کجاست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد