دستم را کردم توی جیب پالتو تا کلید را دربیاورم
همراه کلید گوشی هوشمند طفلکی من هم به بیرون رانده شد درحالیکه حواسم به ان نبود و افتاد.
من ماندم و صفحه ی سیاه گوشی که روشن نشد که نشد.
اولش اصلا ناراحت نشدم چون این گوشی بادمجان بم بود که آفت نداشت
این بار اولش نبود که می افتاد
ضربه های شدیدتر دیده بود و آخ نگفته بود
اما الان داشت ناز میریخت
یکساعتی گذشت
من از اوخواستم که بازی را تمام کند ناز ریختن بس است و بهتر است که روشن شود اما...
گذاشتمش شارژ شود اما
باز هم ناراحت نبودم اصلا عمرش تمام شده است دیگر ادمیزادهم میمیرد اینکه یک گوشی است.
آن مرد آمد
با دست کبود و چهره ی خسته
قیمت گوشی جدید و تورم و مهمانی پیش رو را بخاطر آوردم
همچنین آذر و دی ماهی که همه ی اعضای خانواده در آن متولد شده اند و تولدهای پی در پی که دعوت خواهیم شد
کاش بیشتر مراقب بودم
چه وقت خراب شدن بود
آه