سرم درد می کند
خیلی وقت است که این درد با من همراه است
من به او بی توجهم
تحملش می کنم و صدایم در نمی آید
بدین ترتیب یک آب خوش از گلویم پایین نمی رود
انگار استخوان لای گلویم مانده است
زندگی نمی کنم
درد امانم را می برد
به اوج می رسد
سرم را به دیوار میکوبم
شاید ساکت شود
فایده ای ندارد
با مشت میزنم
بدتر می شود
وسعت می یابد
می آید پایین تر
توی قلبم
آه قلبم
مسکن نمی خورم
دکتر هم نمی روم
علت درد را می دانم
درد کهنه ای در دلم مدفون است
کاش نمی گذاشتم درد شود
کاش مدفونش نمی کردم
می گذاشتم همان وقت دل بترکاند
ولی...
انسان اسیر گذشته اش هست
من امروز
محصول تمام افکار و اعمال و احساسات گذشته هستم
چگونه می توان به گذشته نیندیشید؟
این درد عذابم می دهم
درد آدمو قوی میکنه
بهتره درمان شه
انشاءالله که به لطف خدا و همت پزشکان درمان شه
منم یه دوره سردرد میشدم از گردنم بود کلا ستون فقرات میزون نباشه ممکنه بزنه به سر شبیه میگرن به فیزیوتراپی مراجعه کنید
واییییییییییی چقدر بدن انسان عجیبه
متشکرم